"chapter 9"

167 16 16
                                    

Souha *

ناراحت بودم ...
خیلی از دستش عصبانی بودم ک بخاطر گناه نکردم اینطوری سرم داد زد
برای همین برای شام نرفتم پایین اصلا میلی به غذا نداشتم
رفتم حموم تا یه کم اروم شم
بعد از چند دقیقه صدای درو شنیدم
حتما یوناست از تو وان بلند شدم و دستمو دراز کردم حوله رو برداشتم و پیچیدم دور خودم
سوها : یونا تویی ؟؟
که پرده کنار زده شد

با دیدن جونگ کوک چشمام چهار تا شد زیر لب گفتم
سوها : تو اینجا چیکار میکنی ؟؟
جونگ کوک : سوها من متاسفم نباید سرت داد میزدم ولی خب بهم حق بده دیدن کسی ک عاشقشم کنار بهترین دوستم با فاصله ۳ سانتی متر بین صورتاتون ....
وایستا ببینم اون الان چی گفت اون عاشقمه ؟؟؟
لبخند زدم اروم رفتم نزدیکش
سوها : قهر بودم الان نیستم
رفتم جلو و کنار لبشو نرم بوسیدم و رفتم سمت لبتش و ی مک سطحی ب لب پایینش زدم و یکم ازش فاصله گرفتم

میتونستم تعجب توی چشماشو بینم ایندفعه اون منو کشید سمت خودش و محکم لباشو کوبوند روی لبام دستامو دور گردنش حلقه کردم از زیر پام گرفت بلندم کرد برد سمت وان .....

( اوکی گایز من دیگه چون نمیتونم اسمات بنویسم پس از این قسمت بگذریم 🥴 )

2 months later

با جونگ کوک توی باغ قدم میزدیم توی این دو ماه رابطم با جونگ کوک خیلی خوب شده بود اما یه خبرایی بود ک خیلی جونگ کوکو طی این هفته ها نگران کرده بود

جونگ کوک : فرشته من ببخشید ک جدیدا سرم خیلی شلوغه میدونی که .... جونگهیون

یکی از سربازا دوید سمت جونگ کوک

سرباز : سرورم پدرتون خواستن تو جلسه شرکت کنید

جونگ کوک : سوها برو توی قصر و تحت هیچ شرایطی بیرون نیا بکهیون ازت محافظت میکنه ....

...‌

شب شده بود هنوز هم جونگ کوک خبری نبود بکهیونم نمیزاشت برم بیرون انقدر عرض اتاقو طی کرده بودم ک دیگه زمینم از دستم دق کرده بود
در بالکن رو دو دستی باز کردمو با برخورد نسیم خنک به پوستم کمی لرزیدم ولی اهمیت ندادم به انتهای بالکن رسیدم و باغ سلطنتی رو از نظر گذروندم ...
همه جا پر بود از سربازو و نقطه به نقطه قصر تحت محافظت بود
نفس عمیقی کشیدم نا خود آگاه اسم جونگ کوک رو صدا زدم که یکی از پشت بغلم کرد

جونگ کوک : جانم

و بوسه نرمی روی شونم زد

برگشتم سمتش و سفت بغلش کردم

سوها : بلاخره برگشتی نمیدونی چقدر نگرانت بودم بکهیونم چیزی نمیگفت من ...

کوک : عسلم میبینی ک برگشتم و سالم پیشتم تو حالت خوبه ؟؟

سوها : من خوبم فقط ... کاش میشد عروسیمونو زودتر بگیریم کاش این شرایطو نداشتیم

کوک : درست میشه عسلم ... دوست دارم

سوها : من بیشترر

Jungkook *

* فلش بک *

کوک : چ خبره ؟ چی شده ؟

وزیر اعظم : سروم شاهزاده جونگهیون شورش کردن

کوک : جونگهیون ولی اون ک تبعید شده بود

وزیر اعظم: درسته ولی با گفته رئیس منطقه ایشون دو روز پیش از تبعیدگاه فرار کردن ولی ارتش صد هزار نفره شاهزاده حاصل دو روز نیس این نشون میده ایشون از قبل برای شورش نقشه کشیدن

کوک : عالیجناب کجان

وزیر اعظم : با وزیر جنگ و وزیر کوبه به قلعه ارتش رفتن

کوک : باشه زره ام رو بیارید

خواجه ها زره ام رو پوشوندن و جاهای مختلف خنجر گذاشتن و اخرسر شمشیرم رو به کمرم بستم سوار اسب مشکیم شدم و راه افتادم

ارتور : میشنوم....

وزیر اعظم : عالیجناب باید وقتی بهتون گفتیم شاهزاده رو بکشید به حرفمون گوش میکردید

وزیر کوبه : وقتی شما زنده هستید حمله ب قصر یعنی قصد جان شما

کوک : همه اینارو ما خودمون میدونیم مهم سهل انگاری مسئولین بود مشاور دوم رئیس بخش برادر زاده شما بود چطور اجازه دادید ک جونگهیونو به حال خودش رها کنه ک اون حتی بتونه برای خودش ارتش جمع کنه

ارتور : وزیر جنگ در حال حاضر چقدر نیرو داریم

وزیر جنگ : حدود صدو پنجا هزار نفر سرورم

کوک : برو از چین در مقابل تجارت عاج درخواست کمک بخواه و بگو شاهزاده تاعو (ولیعد چین) یکی از بهترین فرمانده هاشو بفرسته

( تاعو بایسمه تو اکسو البته ک الان دیگه رفته🤍🤏🏻)

* پایان فلش بک *

3 days ago

کوک : با چین مبادله کردین ؟؟

وزیر امور خارجه : بله سرورم ولیعهد تاعو علاوه بر اینکه در نامه ای شما را به مراسم تاج گذاریشون در ماه اینده دعوت کردند
بلکه گفتند بخاطر دوستی دیرینه خود نیازی به تجارت نیست
و با کمال میل سرباز میفرستند و فرماندهی رو خودشون همراه شما بر عهده میگیرند

کوک : مراسم تاج گذاری ؟؟

وزیر امور خارخه : بله سرورم نامه ای دریافت شده است ک وضعیت سلاامتی امپراطور چین بحرانی است و توانایی اداره امور را دگر ندارد و تاج تخت را به ولیعهد سپرده اند

کوک : ک اینطور

وزیر امور خارجه : همچین گفتند ک در روم اقامت دارند و چند روز دیگه به لندن میرسند ...

کوک : خوبه میتونی مرخص شی

با رفتن وزیر بلند شدم سمت پنجره بزرگ تالار حرکت کردم
سربازارو از نظر گذروندوم
اهههه جونگهیون چرا نمیتونی مثل ادم تو صلح زندگی کنی
نگران بودم نگران همه چی بیشتر نگران سوها مثلا قرار بود تو این ماه عروسی کنیم ک اینطوری شد
چشمامو بستمو نفس عمیق کشیدم
کی این بلاها تموم میشه

_________________________________________
سلام گوگولیااا
خب ببخشید بابت تاخیر زیاد از این به بعد زود زود میزارم

🤍🕊
کیوتیا ووت و کامنت یادتون نره

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 30, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

game of survival Where stories live. Discover now