《Part 7》

11 3 1
                                        

بعد از یک ماه و نیم تمرین های سخت حالا داشت به خواستش میرسید. توی این یک ماه انواع بهونه ها رو شنید بود. خیلی ها رو دیده بود و به لطف جک و یوکو با افراد جدیدی اشنا شد که هر کدوم حرف های متفاوتی میزدن "تو میخوای این کار رو بکنی؟" "بیخیال هنوز جوونی برای مردن زوده..."

خیلیا هم مسخرش کردن اما در کنار همونا کسایی بودن که تحسینش میکردن "دل و جنمشو داری بچه" "اگه بتونی اینکارو بکنی یه کمک بزرگ به همه کردی..."

اما از همه اینا گذشته سان میخواست میله های این زندانو بشکنه. همه میتونستن ادعا کنن. ادعای قوی بودن، زیبا بودن، درست گفتن و خیلی حرفای قلمبه دیگه ای که اولش از پسوند "من " استفاده میکردن
اما حرفی که سان میزد از زبونش نشات نمیگرفت. تمام اون كلمات وجمله هارو از درون قلبش بیرون میاورد

و البته که منتظر دیدن یه اشنای قدیمی بود. اگر میدیدش حال و احوالی ازش میکرد که کمتر کسی توی این 60 سال از عمرش باهاش کرده باشه. درسته کاپیتان لی، باید دنبال یه راه برای بهترین استقبال ازش میبود

-ریییسسسس ریییسسسسس

دو نفر از دور با صدای بلند داد میکشیدن به سمتش میومدن. اول چهره هاشون مشخص نبود ولی فهمید که اون دوتا کی هستن

-میگی... ایگی... شما اینجا چیکار میکنید؟

میگی و ایگی برادرای دوقلو بودن اما هیچکس نمی تونست تشخیص بده که قل هم دیگن. نه از نظر قد نه از نظر وزنی و نه چهره هاشون هیچ شباهت خاصی به هم نداشت تنها وجه مشترکشون این بود که دوتاشون ایکیو زیر 40 داشتن

اولین باری که دیدشون به تور یه گروه خیابونی خورده بودن. اونا هم تا تونستن مشت و لگد حواله این دو تا کردن تا اینکه سان مثل سوپر من از اسمون ظاهر شد اگر چه اونم چندتا لگد خورد ولی بازم تونست بترسونتشون. از اون زمان این دوتا پشگل مغز رییس صداش میزدن و یکی از شغلاش شده بود ریاست یه مشت بی مغز

-اومدیم کمکت

-ارر...ره...تا..فهمم...میدیم اومد...ددیم

میگی به خوبی نمیتونست حرف بزنه و وقتی نگران و مضطرب بود حتی بدتر هم میشد و زبونش کاملا قفلی میزد

-الان برای چی نگرانی؟

-چچو...ن خط...رر ددد..اره ایگی... میگه باید کمم..کت بدی...م

-من خودم میخوام برم

-امما...ا بای...د کمکت کنیم

آخر جملش اضطرابش کمتر شده بود و سان خوب از لحنش اینو میفهمید

-نه

-بزار اونام بیان

-جک...

-هرچی تعدادتون بیشتر باشه موفقیتتونم بیشتره

-اره ولی به جز این دوتا

• Zone 99 ~•Where stories live. Discover now