《Part 21》

9 3 15
                                        

چشماش رو باز کرد. سقف سفیدی رو دید که نور لوستر اویزون شده ازش توی چشماش میزد.
کم کم کنارش صدای حرف زدن میشنید اما نمیفهمید که چی میگه و موضوع چیه

تا این که جای نور سفید چراغ یه سر سیاه رنگ مشخص شد و مثل ماه جلوی خورشید، بخشی از نور رو گرفت

داشت حرف میزد ولی نه صدایی داشت و نه تصویر. کاشکی یه فرشته از اسمون میومد و دوباره سیماشو به هم وصل میکرد. خوشبختانه فرشته از راه رسید و صدا و تصویر هم بر برگشتن

-یه چیزی بگو

با اینکه هنوز تحلیل نمیکرد دور و اطرافش چه خبره اما معنی یه جمله رو فهمید و با بی حسی و صدای ته چاهش پرسید

-چ.. چی

-پرسیدم زنده ای؟

زنده که هست ولی احساس زنده بودن نمیکنه

-من...چی...زندم

و بعد اون سوال اخر در بسته شد و سکوت برگشت. بدنش کم جون و بی حس بود و داشت تازه تک تک اعضای بدنشو حس میکرد. انگار تا الان تمام عصب هاشو با یه قیچی به بازی گرفته بودن. تکونی به خودش داد ولی به خاطر جای تنگ و کوچیکی که توش خوابیده بود به زمین پرت شد.

داخل یه اتاق اداری نسبتا شیک اما ساده روی یکی از کاناپه ها خوابیده بود ولی تا اونجایی که یادش میومد قبل از بیهوش شدن یه جای دیگه در حال مردن بود.

دوست نداشت توی دفتر کاری بمیره. از سرجاش بلند شد ولی پاهاش هنوز بی حس بودن.
برای راه رفتن و هم زمان با بلند شدنش چند تا صدای متفاوت شنید

اول، صدای خورد شدن پارچی که روی میز بود و حالا روی زمین میدرخشید

دوم صدای باز شدن در

سوم صدای قدم تندی که به سمتش اومد و بازوش رو گرفت

چهارم، صدای کسی که داشت با استرس حالش میپرسید و هم زمان کمکش میکرد تا روی کاناپه بشینه. تا حالا توی عمرش انقدر برای کسی مهم نشده بود که پشت سر هم ازش بپرسن "حالت چطوره؟"

نیم ساعت بعد به خودش اومد و فهمید که چه اتفاقی افتاده. فقط مطمئن نبود که اونموقع کسی صورتشونو دیده یا نه و اگر هم دیده بود قطعا نمیخواست گردن بگیره

-چرا اومدید؟ میدونید چه دردسری میشه؟

هیون جین، زن قد بلندی که شب پیش جلوش وایساد و میخواست بزنتش، دست به سینه و با همون صورت عصبانی همیشگی که البته سان فکر میکرد هروقت اونو میبینه اینطوری عبوس میشه جلوش وایساد

-خودمون حلش میکنیم لازم نکرده نگران باشی. من مسئولیتشو گردن گرفتم

-هه واقعا فکر کردی نگران شماهام؟

دو نفر حاضر توی اتاق که سان از اون موقع توی صورت یکیشون نگاه ننداخته بود، برای یه لحظه ساکت شدن اما بعد هیون جین با خشم به طرفش حمله کرد و یقشو محکم گرفت

• Zone 99 ~•Where stories live. Discover now