Memory 1

94 35 10
                                    

قسمت اول

[ترتیب روز ها از دست رفته بود، و حتی مقوله ی حرکت پی در پی عقربه ها بی اهمیت به نظر می رسید، دلتنگ کمی خواب بود، کمی آرامش، اما از اون شب چشم هاش با خواب غریبگی میکردن، فرورفتگی های تیره دور چشم هاش و خط های ریزی که در انتهایی ترین قسمت خودنمایی میکردن نشون میداد که مدت هاست اون پسر خواب نا آروم و کوتاهی داشته، لوهان خسته بود، و این واقعیت شاید متعلق به زمانی خیلی دور تر از اون عصر بهاری دلگیر بود

"زندانی شماره 20990! ملاقاتی داری"

دستش رو از روی صورتش برداشت، بعد از چندین بار تندتند پلک زدن به ارومی روی تخت نشست و به مرد درشت اندامی که با اخم غلیظی بیرون سلول ایستاده بود نگاه کرد

یه ملاقاتی .. لازم نبود قدم بکنه و از سلول خارج بشه تا به اون اتاق لعنت شده بره، لوهان همین حالا هم میدونست چه کسی پشت صفحه ی شیشه ای در انتظارشه، احمقانه بود اما میتونست حضور اون پسر رو حس کنه و اهمیتی نمیداد اگه بی رحمی باشه، میلی به دیدنش نداشت

"عجله کن!" اون مرد بعد از ادامه پیدا کردن سکوت و بی حرکت بودن پسر مقابلش با صورت برافروخته و لحن پر از غیضی پرخاش کرد

لوهان اه خسته اش رو بیرون داد، چاره ای نبود]

پرده رو کنار زد و پنجره رو باز کرد قبل از اینکه دست هاش رو به لبه تکیه بده و سرش رو از بین چهارچوب فلزی عبور بده، ثانیه ای نگذشته بود که قطره های بارون محکم به صورتش برخورد کردن و باعث شدن کمی صورتش رو عقب بکشه، لبخند زد، یا حداقل سعی کرد که به حس قلقلک ناشی از حرکت آب روی پوستش لبخند بزنه، اما امکان پذیر نبود، اون حس غریبه به نظر میرسید، و اون عطر، عطری که نم خاک رو توی خودش جا نداده بود، همه چیز خاکستری و بیش از حد آلوده بود، پس فقط عقب رفت و اجازه داد صدای بارون توی سکوت اتاق ما بین صدای حرکت خودکار کیم جونمیون بپیچه

[نگهبانی که کنار در ایستاده بود قدمی به سمت جلو برداشت قبل از اینکه به لوهان اشاره کنه دست هاش رو بلند کنه، اون مرد گلوش رو صاف کرد و زمانی که کلید رو توی دستبند میچرخوند گفت "مجوز ملاقات به سختی صادر شده، زیر بیست دقیقه تمومش کنین"

لوهان سرش رو تکون داد و به فضایی که به آهستگی نمایان میشد چشم دوخت، انعکاس هاله ای تیره رنگ روی شیشه افتاد بود که نشون میداد ابریشم های اون پسر مدت هاست رنگ روشن خودشون رو از دست دادن.]

لبه ی کاناپه ی قهوه ای رنگ نشست و لیوانی که مایع نارنجی رنگی رو داخل خودش جا داده بود از روی میز برداشت، این بار لبخند پررنگی زد و به روانشناسش که با دقت نوشته های داخل دفتر یادداشت آشنایی رو بررسی میکرد نگاه کرد

"پیشرفت کردی دکتر!"

کیم جونمیون چشم از دفتر توی دستش برداشت و سرش رو بلند کرد، زمانی که به اون پسر نگاه میکرد ابروهاش به هم گره خورده بودن و مردمک هاش مدام بین لب های خندون اون پسر و لیوان توی دستش میچرخید

Whelve [Completed]Where stories live. Discover now