Memory 2

62 28 8
                                    

قسمت دوم

[صدای حرکت کند پره های پنکه سقفی مثل سوزنی تیز روی ذهنش کشیده میشد، کمی سر جاش تکون خورد و سرش رو به ارومی جا به کرد اما کشیده شدن پیشونیش به قسمت تیز میز پوستش رو به سوزش انداخت، لوهان با کج خلقی عقب کشید و با ابروهای گره خورده به صندلی سفت تکیه داد، پسر کم موی بداخلاق توی سکوت به برگه ی روی میز خیره شده بود و ته خودکار توی دستش رو پشت هم روی شقیقه ش تکون میداد

"حال بکهیون چطوره؟" بعد از چند دقیقه سکوت کلافه کننده، زمانی که متوجه شد وکیل لجبازش قصد صحبت کردن نداره سوالی که تمام مدت توی ذهنش میچرخید رو پرسید و لب هاش رو توی دهنش کشید. بالاخره دست اون پسر از حرکت متوقف شد و برای لحظه ای حرکت چشم هاش ثابت موند قبل از اینکه خیلی کوتاه به لوهان نگاه کنه "تظاهر نکن که اهمیت میدی!"]

لوهان دست هاش روی سینه ش به هم گره زد و به اسمی که با خط نسبتا بزرگ و خوانایی روی پوشه ی زرد رنگ نوشته شده بود نگاه کرد، حتی لازم نبود جلو بره و نگاهی به داخلش بندازه، اون میدونست که جسم زرد رنگ روی میز چه حقایق و وسایلی رو داخل خودش جا داده، البته که اهمیتی هم نداشتن

نفس خسته ش رو بیرون داد و بعد از نگاهی به ساعت، چشم هاش رو به سمت قاب عکس بد رنگ روی میز هدایت کرد، اون عکس تصویری از کیم جونمیون به همراه همسر و دختر کوچولوی بین دست هاش بود، بالای سر اون سه نفر تصویر پسر جوون تری به چشم میخورد، از روی شباهت چهره ها میتونست با اطمینان بگه که اون فرد برادر روانپزشکشه، لبخند زد و به یاد آورد، شاید توی اون لحظه تنها به نظر میرسید اما اون بیرون، توی اون شهر بزرگ، لوهان هم برادری داشت، برادر کوچولوی حساسی که میدونست شب و روز منتظرشه

[اخم لوهان غلیظ تر شد، کمی به جلو خم شد و زمانی که دید اون پسر حتی سعی نمیکنه نیم نگاهی بهش بندازه برگه ی زیر دستش رو با شدت عقب کشید و با عصبانیت مچاله و به سمت دیگه ای پرتاب کرد " دو کیونگسو! تظاهر نکن که نمیدونی هیچکس به اندازه من به بکهیون اهمیت نمیده!"

کیونگسو درحالی که سعی میکرد نفسش های تندش رو کنترل کنه، از بین دندون های چفت شده ش به پسری که هنوز با اخم نگاهش میکرد پرید "اون کاغذ لعنت شده مربوط به یه پرونده مهم بود حرومزاده!"

لوهان دوباره به صندلی تکیه داد و به پسری که با قدم های محکم به سمت کاغذی که چند ثانیه قبل مچاله کرده بود میرفت پوزخند زد "کارهای حقوقیت رو توی دفتر کارت انجام بده وکیل دو."

کیونگسو کاغذ رو از روی زمین برداشت و با احتیاط بازش کرد، زمانی که به جمله های تایپ شده نگاه میکرد چندین بار نفس عمیق کشید اما در اخر با صدای بلند رو به پسری که با تمسخر نگاهش میکرد فریاد زد "چه فکری کردی احمق؟" ساکت شد و چندین بار دستش رو روی صورتش کشید، لازم بود که خودش رو کنترل کنه وگرنه اون ملاقات خیلی زودتر از وقت اصلیش تموم میشد "فکر کردی با اشتیاق از انرژی خودم گذشتم و به اون حروم زاده ها التماس کردم تا مجوز دیدن صورت زرد و چشم های تو رفته ت رو بگیرم؟" با قدم های سریع به سمت میز حرکت کرد و روی صندلی نشست، به پسری که حالا بی توجه به سمت دیگه ای خیره بود، نگاه کرد و صدایی که از حرص میلرزید گفت "بکهیون! همون بکهیونی که حاضر نشدی باهاش حرف بزنی، بکهیونی که بیشتر از همه بهش اهمیت میدی اما حتی درست به صورتش نگاه نمیکنی، من به خواست اون اینجام، اون نگرانته لوهان، حال بکهیون خوب نیست!"

Whelve [Completed]Место, где живут истории. Откройте их для себя