🖤دزد کوچولو🖤
از بازوی پسر اویزون شده بود و هر از گاهی با لوندی تو چشماش زل میزد خب راستش دختره دلبری هم بود .
به سمت باجه رفتن
_ اقا چیز دیگه ای نیاز ندارید ؟
نگاهی به دلبر تو بغلش کرد
+ امممم ... کاش یه ایپد ام میگرفتیم حوصله ندارم بعدا تنها بیام ووکی
_ باشه عزیزم
اونا غرق در خرید حواسشون به پسری که از دور بهشون نزدیک میشد و سعی میکرد عصبانیتشو با بیخیالی عوض کنه نبود به ویترین تکیه زد و توجه اون زوج و به خودش جمع کرد
+ پس گزینه بعدیت واسه دزدی اینه هوم؟ خوبه .. مشخصه اونم مثل من..
دختر که چشمای بیخیالش صورتشو میکاوید حرفشو قطع کرد
_ یا تو چی داری میگی واسه خودت .با ما که نیستی؟
جیمین لبخندی زد
+ مشتاق دیدار دارلینگ
_ میشه بپرسم اینجا چه خبره ؟
ووکی پرسید و نگاه عصبیشو بین ها سون و جیمین چرخوند
_ اگر دوسش داری اینارو براش نخر احتمالا فقط اینجوری ولت نمیکنه اینطور نیست یوجین؟
هاسون چشماشو تو کاسه چرخوند و به ووکی مثل بچه گربه زل زد
+ بیبی اون یه دیوونس که منواشتباه گرفته
ووکی اخم غلیظی به پیشونیش انداخت و به دخترک منتظر پشت باجه اطلاع داد برمیگردن دست هاسون و گرفت کشید بیرون و جیمین هم با لبخند ارومی دنبالشون رفت
دخترکه عصبی دستشو از دستای قدرتمند ووکی کشید
_ یا تو به من شک داری ؟ این کارا چیه که میکنی اون حتی اسم منم نمیدونه
+ هاسون اینطور نیست من ...
ولی ادامه حرفش تو دهنش قفل شد و نگاهش خیره به صفحه گوشی پسر روبه روش شد عکسی از هاسون که لب هاش روی لپای نرم پسر گذاشته بود اماده بوسه محکمی بود اخم ووکی هرلحظه توهم میرفت عکس بعدی سر هاسون رو شونه جیمین و عکس بعدی ...
_ اوپس .. ببخشید .. این یکی شخصی بود
هاسون چشمای برزخیشو به دیوونه روبه روش دوخت و تو دلش به شانس گندش لعنت فرستاد اون پسر حتی عکس بوسشون رو نگه داشته بود اون یکی از افرادی بود که هاسون بعد اینکه جیبشو خالی کرد تا چند ماه به کیس جدیدی واسه تلکه کردن نیاز نداشت
وقتی به خودش اومد که ووکی با گفتنه اشغال پست فطرت اونجارو ترک کرده بود و ری اکشن هاسون فقط پایین انداختن سرش بود
_ خب خب خب , میرسیم به خودت
دست هاسون گرفت و محکم سمت خودش کشید چشمای به خون نشستشو به دختر روبه روش دوخت
+ دزد کوچولوی خشگل ما یه حسابی با هم داریم
هاسون چشماشو تو کاسه چرخوند
_ بروبابا روانی
گفت دستشو کشید و با زدن تنه ای به جیمین سمت خیابون قدم برداشت که دستش از پشت محکم کشیده شد جیمین که سعی میکرد تمام فریادی که میخواست بکشه رو لای لب و دندوناش خفه کنه غرید
+ اون ساعتی که از داشبرد ماشینم همراه پولا کش رفتی و فرار کردی یادگاریه پدربزرگمبود پس یکار نکن واسه پس گرفتنش روش هایی جز حرف زدن پیش بگیرم
هاسون طبق عادت شونه ای بالا انداخت و بیخیال گفت
_ اگه انقدر ارزش داشت نمیذاشتیش داشبرد ماشینت بچه پولدار حالا ولم کن
جیمین که هر لحظه عصبی تر میشد دست دختر و محکم تر گرفت سمت کوچه ای که اوننزدیکی بود کشید
+ نه خانوم کوچولو تو با من میای تا ساعت و برگردونی
هاسون هم که انقدر غیر حرفه ای نبود همونجا داد و فریاد کنه و توجه پلیس جلب کنه به هرحال چندباری مهمان پلیس ها شده بود و هربار با تعهد و چابلوسی فراوان ازاد شده بود پس فقط دنبال جیمین درحالی که ادامسش و بیخیال میترکوند کشیده شد وقتی به ماشین گرون قیمت جیمین رسیدن هاسون خودشو نزدیک جیمینکرد
_ خب راستش من اون ساعت و تو خونم نگه داشتم و قصد داشتم اونو بعدا بفروشم پس تو خوش شانسی
حالا دیگه فاصله اون ها اندازه انگشت دست هم نمیشد لباشو با زبون تر کرد نگاه لبای گوشتی و فوق العاده پسر کرد
_ چطوره تو اون ساعت و ازم بخری .. به هرحال نمیتونی ثابت کنی مال توعه وقتی تو خونه ی منه
جیمین پوزخند زد دستشو پشت کمر دختر گذاشت
+ چطوره بریم خونت و اونجوری که دوست داری به فاکت بدم بعد راجبش حرف بزنیم
هاسون خنده سر مستی کرد با دست راستش دست جیمین واز پشتش برداشت و نزدیک لباش شد صبر کرد تا چشمای پسر کامل بسته شه و باضربه محکمی که با زانوش به پایین تنه پسر زد باعث شد از درد تقریبا رو زمین بیوفته معطل نکرد بی وقفه وبدون نگاه کردن به پشت سرش میدویید انقدر کوچهپس کوچه های اونجارو بلد بود که بدونه تقریبا از کجا به بعد میتونه مثل شهروند عادی اروم و بیخیال قدم بزنه و بعد مدتی به خونش رسید.
•••
جعبه پیتزا رو رو میز هل داد و نوشابشو سر کشید سعی کرد به ووکی و خریدایی که امروز بخاطر بد شانسی ناتمام مونده بود فکر نکنه ادمایی مثل ووکی و جیمین زیاد بودن تا با لب تر کردن هرچیزی براش فراهم کنن
جیمین تنها پسری بود که دلش نیومده بود توچشماش نگاه کنهو با دروغ و دلبری خواسته هاشو بگه پس یه روز که جیمین واسه خریدن ابمیوه از ماشین پیاده شد تمام پولای داشبرد به همراه ساعت گرون قیمت برداشت و زد به چاک و طبق عادت سیم کارت ۲۴۳ شو داخل سطل اشغال انداخت
اینم یه روش زندگی برای دختری بود که زیاد خاطرات خوبی تو زندگیش نداشت وتا بود ادما باهاش بد تا کردن .. چرا اون نکنه ؟
صدای زنگ در اپارتمان کوچیکش به صدا در اومد هم خونه ی درسخونش امروز مثل اینکه از درس خوندن پیش دوستای پرفسورش زود خسته شده بود
درو باز کرد و بدون نگاهی برگشت سمت در اتاقش
_ چه عجب امشب واسه درس خوندن خونه خودتو انتخاب کردی سومینا
جیمین که الان نزدیک دزد کوچولوش بود پوزخندی زد تو یه حرکت اونو به در اتاق چسبوند و در گوشش غرید
+ مشتاق دیدار دزد کوچولو
هاسون از شدت تعجب ترس یهویی وارد شده بهش چشماشو محکم بست و زبونش بند اومد جیمین که سکوتشو دید اونو چرخوند و بهش چسبید
+زبونتو موش خورد ؟ نکنه ترسیدی؟
_ تو ... چطوری
+ اااا ... تو خیلی فرزی و باهوش ولی چشمای ضعیفی داری که دوستم و تو ماشینم ندیدی
هاسون لعنتی به شانسش و روز گندش فرستاد
_ اوکی ... صبر کن .. ولم کن تا ساعتت و بیارم
پسر خندید البته بیشتر شبیه پوزخند ترسناکی بود و با بالا انداختن ابروهاش صداشو اروم کرد
+ من دیگه اونو نمیخام ... الان فقط تورو میخوام
و با تموم شدن جملش لباشو رو لبای هاسون کوبید و
انقدر عمیق میبوسید و دستش و رو بدن دختر میکشید که هاسون حتی قدرت فکر کردن به این که چه اتفاقی داره میوفته رو نداشت
جیمین دست ازادشو به دستگیره انداخت و اونو باز کرد و با یه حرکت دخترو به دیوار رو به روی در کوبید و سرشو تو گردنش فرو کرد
مک های عمیقش رد های قرمزی رو گردن هاسون مینداخت و دخترک بدجوری تحریک شده بود
جیمین بعد از مدتی دست کشید با چشمای خمارش به هاسون زل زد
_دلم برات تنگ شده بود خیلی احمقم که عاشق یه دزد شدم نه؟
و در مقابل چشمای بهت زده هاسون رفت کنار و رو تخت نشست
+ فقط کافی بود باهام بمونی تا بعد چند روز حلقه کوفتی که برات خریده بودم و بهت بدم وازت بخوام تا ابد مال من باشی
هاسون سعی کرد تپش قلبشو نادیده بگیره و اروم کنار جیمین نشست
_ پس خدا خیلی دوست داشت که منو قبلش شناختی
+ برام مهم نبود حتی بعدش دنبالت گشتم تا ازت بخوام دست برداری و تا ابد بزاری من هرچی میخوای فراهم کنم
هاسون تلخ خندید شاید بخاطر موجود ناشناخته ای که تو کل عمرش ندیده بود کسی که اونو با همه بدی هاش انقدر دوست داشت شاید صحت حرفای جیمین میتونست از اشک لغذیده روی گونش بفهمه دستاشو برای پاک کردن اشکش جلو برد ولی جیمین دستشو توهوا گرفت
_ میخوامت .. انقدری که الان ازت خاستگاری کنم .. من معصومیتتو میبینم هاسونا .. تو فقط خودتو قانع کردی بد باشی
قلب بی قرار جفتشون تشنه تر شد حالا فقط ترکیدن بغض هاسون بود که باعث شد جیمین دیگه جلوی خودشو نگیره و رو عشق چندین ماهش خیمه بزنه و با لباش به لرزیدن لبای دختر خاتمه بده بوسشون اینبار عاشقانه بود و دو طرفه
نفس کم اومده هق هق خفه هاسون این بوسه رو شکوند
+ من ... من
انگشت جیمین رو لبای خیس و براق لرزون دختر نشست
_ هیششش ... اروم باش همه چی تموم شد
دستشو نوازش وار از مو ها رو صورت دختر کشید
+ با من ازدواج میکنی دزد کوچولو ؟
هاسون خندید از ته دل شاید قلبش بهش اطمینان میداد که میتونه با پسر رو به روش تا اخر عمر بدون سختی و دور از تمام بدی ها زندگی کنه پس سرشو تکون داد گفت
_ ازدواج میکنم
لبخند جفتشون سراغاز زندگی جدیدشون بود
__
کاش همه یه پرنس برای نجات از تمام سختی هاشون داشتن ای کاش همه بتونن خوبی ها رو جاگزین بدی ها کنن و سعی کنن با نگاه به طرف مثبت منفی هارو از بین ببرن یه پایان خوش چیزیه که همه لیاقتشو دارن !!
_______1482
دوسش داشتین؟
خودم که نداشتم من از نوشتن چیزایی که زود تموم میشن خوشم نمیاد ولی این دست گرمیا لازمه
مرسی که هستین
🌼love you 💜
YOU ARE READING
BTS oneshots
Short StoryBTS + کوک من تصمیم و گرفتم و میخوامازت ... انگشت اشاره کوک که رو لباش نشست ساکت شد _ هیس خواهش میکنم جملتو تموم نکن ، جیمینا لطفا عذاب دادن منو تمومش کن حس میکنم با این بی رحمی های جدیدت قلبم داره از کار میوفته *** + التماست میکنم یونگی .. خواهش...