🖤 قاتله خجالتی 🖤
چشمای به خون نشستتو دوختی به چشمای هیزش نفس عمیقی کشیدی به حرکتش به سمتت دست راستت و مشت کردی
+ بازم میل خودته ، میتونی تا صبح درد بکشی یا ...
چشمات چرخید سمت انگشت اشارش که سمت خط فکت اورد و تا لبات ادامه داد
+ من با دخترای خشگلی مثل تو خیلی مدارا میکنم
نگاهت و بالا اوردی و لبخند عریضی زدی دستت از پشت و سمت سینی بزرگ سرنگا بردی
_ آه ، حیف شد چون من با پیرمردای زشتی مثل تو اصلا خوب رفتار نمیکنم ...
سینی محکم توی سرش کوبیدی فریاد زدی
_ فکر کردی اینجا مطب کوفتیته مرتیکه تخمی؟ اینجا زندانه فهمیدی زندان
با سر صدای ایجاد شده در اتاق به سرعت باز شد ولی تو توجهی نکردی و ادامه دادی
_ اینو تو کله پوکت فرو کن اینجا تو یه چشم بهم زدن میکشنت منحرفه اشغال
دستی دور شیکمت پیچیده شد و حملتو نا تموم گذاشت _ ولم کن
دکتر دستشو روی قسمتی از سرش گذاشت و دستشو برای پس زدن کمک سرباز بالا اورد و انگشت اشارشو سمتت گرفت
+ تلافی کارت و سرت در میارم
_ خفه شو حروم ...
با گرفته شدن دستی جلوی دهنت صدات خفه شد و از زمین کنده شدی و خیلی زود از اتاق خارج شدین !
نفس محکمی کنار گوشت کشیده میشد و خیلی خوب میشناختیش ، کسی که موندن تو اون زندان کوفتی و برات خیلی مفرح تر از قبل کرده بود
+ مسدر کیم؟
_ هیس وحشی کوچولو
لبخند خسته ای زدی و با انگشتات دستشو که از پشت جفت دستاتو چسبیده بود لمس کردی
با بشکنی که زد فهمیدی حالا دوربین خشک شویی خاموش شده
_
دستاتو که ول کن چرخیدی و دستاتو دور گردنش انداختی
_ خشن شدی کیم تهیونگ
+ چه مرگت شده؟
دلت نمیخواست برای بار دوم بخاطر تو یک هفته طعلیق بشه خوب بیاد داری اون چند وقت که بخاطر تو با یکی از نگهبانا برخورد فیزیکی داشت و فرماندار طعلیقش کرده بود زندان برات چقدر کسل کننده بود
+ دلم انفرادی میخواست
دستاتو روی خط سیکس پکش کشیدی و از پایین نگاهش کردی
+ بخاطر بودن با یکی از جذاب ترین افسرای زندان
دستتو گرفت و پایین اورد
_ حوصله شوخی ندارم ، بگو چه اتفاقی افتاده !
+ خوب میدونی دکتر یه منحرف لاشیه
_بهت گفته بودم بهداری نری ، هوم؟
تاپ سفیدتو کمی دادی بالا تا زخمتو ببینه
_لینو وحشی شد وقتی کوکائینشو تو توالت خالی کردم
چشمای نگرانش روی زخم بسته شدت ثابت موند انگشت اشارشو سمتش برد و اروم نوازشش کرد
+ عادت داری نگرانم کنی ؟
_ پوگوشی پایا ( دلم برات تنگ شده )
دستاتو دور کمرش حلقه کردی و سرتو رو سینش گذاشتی و چشماتو بستی و خیالت پرواز کرد به سمت روزایی که خیلی واضح رفتارش با تو مثل بقیه زندانی ها نبود ، روزای اولی که زندان افتادن برات سنگین تر از این حرفا بود و محیط آلوده و خطرناکش افسردت کرده بود
***
ظرفی که حاویه تاپ و شلوار ، پیراهن و لباس زیر بود و روی میز کوبید و هولش داد
_ نفر بعد
+ من به پلی استر حساسیت دارم
دختر مو فرفری لبخندی زد و کمی سرش و به سمتت خم کرد
_ پرنسس ؟! با چه جنس پارچه ای راحت تری بگم برات تهیه کنن؟
+ نخ ، هی داری مسخره میکنی ؟
ظرف و کمی بیشتر سمتت هل داد و تغریبا تو بغلت پرتش کرد
_ معلومه که دارم این کارو میکنم ، اینجا زندانه خونه مامانت نیس
دندوناتو روی هم فشار دادی نفس های پی در پی از عصبانیت کشیدی خودت خوب میدونستی زندان جای لوس بازی نیست اما زخم و خارشای وحشتناکت شوخی بردار نبود ، به هر حال لباسارو تحویل گرفتی و به ناچار تنت کردی و سمت اتاقت حرکت کردی
افسر پلیسی که پشت سرت حرکت میکرد کمی نزدیک تر شد و قبل ورودت به اتاق معرفی شده جلو راحت و گرفت
_ سایزت چنده؟
گیج نگاهش کردی و جوابی ندادی که ادامه داد
_ منم به پلی استر حساسیت دارم و میدونم چقدر ازاردهندست ، میتونم برات لباس زیر مناسب تهیه کنم
ابروهات بالا پرید و طبق عادت جواب پس دادنای همیشگی کمی جلو تر رفتی و فاصلت و باهاش کم کردی
+ لابد بعدشم باید باهات بخوابم ؟
_ اخرین قاتلی هستی که بخوام باهاش بخوابم
+ هی من بی گناهم و به زودی مشخص میشه و از این اشغال دونی میرم و هفتاد و پنج
سرت و پایین انداختی تا متوجه گونه های سرخت نشه از کنارش رد شدی ولی صدای زمزمه آرومش و شنیدی که میگفت
_ اولین قاتله خجالتیه زندان ...هاه
***
تکونی و خورد سرشو کنارگوشت اورد
_ میخوای تا ابد اینجوری بمونیم؟
دستاتو باز کردی و نگاهش کردی ، عاشقه افسر زندان شدن اخرین خیاله غیر ممکنت بود
روی نوک پاهات ایستادی و لبات و به لباش چسبوندی اونم همراهیت کرد و دستاشو دور کمرت انداخت
با شنیدن صدای پا ازش جدا شدی و لباست و مرتب کردی
+ واو خشگله زندان و افسر وی
نگاه چپی به هم سلولی فضولت انداختی و استینای پیراهنتو طبق عادت دادی بالا
_ اخرین باری که فضولی کردی نزدیک بود یه سفره چند دقیقه ای تو سینک توالت داشته باشی ، فک کنم اینبار میخوای انجامش بدم نه؟ یونا ؟
زیر چشمی تهیونگ و نگاه کردی و که خندشو نگه داشته بود تو بی خطر ترین ولی در عوض یکی از ترسناکترین دخترای زندان بودی و خیلیا بخاطر تهدیدایی که عملی میشد ولی صدمه جدی نمیزد باهات کاری نداشتن
+ فقط خواستم بگم لینو سلولت و حسابی زده بهم
با شنیدن حرفش گردنت و به چپ و راست حرکت دادی تا صدای شکستن استخوناش آرومت کنه و خواستی بری که بازوت کشیده شد کنار گوشت زمزمه کرد
+ مراقب خودت باش
بعد سرش و بالا اورد ، برای طبیعی جلوه دادن جلوی یونا بازوتو با عصبانیت از دستش کشیدی و صداتو کمی بالا بردی
_ یاااااا خودم خوب میدونم شبا باید برای این گوسفندا غذا بپزم هی یاد اوری نکن وظیفه مهممو
ونگاه منظور داری نثارش کردی و همراه یونا از خشک شویی خارج شدی
_ از کجا فهمیدی اینجام
+ یکی از دخترا دیده که به این سمت میای
صدای نافهمونی از خودت خارج کردی و پا تند کردی تا زودتر به سلولت برسی که صدای فریادش متوقفت کرد
_ دوییدن ممنوعه
چرخیدی و با لبخند خم شدی و ادای احترام کردی
+ عذرخواهی منو بپذیرید کیم تهیونگ شی
***
انگشتاتو تو پهلوی نرم و تپلیه کوآن هیون سر اشپز مهربون اشپزخونه فرو کردی و سرتو رو شونش گذاشتی
_ دلت برای دیک شوهره خدا بیامرزت تنگ شده؟
با اخم نگاهت کرد و با ته خنده ای هولت داد
+ خفه شو دختر بی حیا چی میگی واسه خودت
دستتو دور گردن دخترتازه وارد و ساکتی که با سر افتاده خیار پوست میکند انداختی و بلند خندیدی
_ یا تو ام دیدی چطوری با حسرت به خیار تو دستات نگاه میکرد ؟
دختر سرشو بالا اورد و طبق معمول فقط با ترس نگاهت کرد ، هیون چشم قره ای بهت رفت و درقابلمه بزرگی و برداشت ولی تو دست بردار نبودی و به شوخیت ادامه دادی
_ اوووونییی تو باید قبل اینکه شوهرت و معشوقش روتخت زنده زنده بسوزونی به این روزا فکر میکردی
بعد خیاری از بغلت برداشتی و نگاه متفکری بهش انداختی
_ هرچند اینم بدک نیست
هیون سرش و بیشتر زیر انداخت و با صدای بغض داری زمزمه کرد
+ دهنتو ببند وگرن تورم میسوزونم
_ آآآ... اونی چت شد ؟
هیون اشکاشو با پشت دستش پاک کرد اشاره نامحسوسی به تازه وارد کرد
+ اون منو یاد دخترم میندازه ، اخرین باری که ک
ملاقاتم اومد سه سال پیش بود
لباتو گاز گرفتی تا دلسوزی نکنی ، قانون زندان همین بود نباید دلت برای کسی میسوخت دستی پشت شونش زدی و لبخند متاسفی زدی
_ هی بیخیال
برگشتی که سمت در بری ولی با دیدن تهیونگ به سرعت مسیرتو سمت دختر تازه وارد چرخوندی
+ آآآه دختر نگاه کن داری سبزی پلاسیده خورد میکنی حواست کجاست آآآ
_ خب اگر پلاسیدن چرا از انبار تازشو نمیاری
با شنیدن صدای تهیونگ ادای احترامی کردی و راه افتادی سمت اسانسور
با وارد شدن تو تهیونگم وارد شد به محض بسته شدن در گوشه اسانسور قفلت کرد
+ که خیار اونقدرام بد نیست ها؟
لبخندی زدی و شیطون نگاهش کردی
_ برای کوان هوم؟ من بهترشو دارم
و نامحسوس نگاهتو سمت دیکش بردی لبخندی زد ولی خیلی سریع قیافش جدی شد
+ دکتر مجبور شد چند روزی بره مرخصی
با ناباوری نگاهش کردی
_ چرا ؟ نگو که تو ... خدای من تهِ
+ مشتم صورتشو نوازش کرد
با ناراحتی دستاتو روی صورت صاف ونرمش گذاشتی و چشمات و پر از ستاره کردی
_ تهیونگ ، چاگی نمیخوای که دوباره تو این جهنم تنهام بذاری ، هوم؟
با دستاش دستاتو گرفت و پشت گردنش حلقه کرد
+ نترس جرئت حرف زدن نداره ..
بعد دستاشو پشت کمرت حلقه کرد و کمی خم شد
+انگار باید به خیلیا بفهمونم من افسر نگهبانه شخصی تو ام نه زندان
صورتشو نزدیک گوشت اورد وزمزمه میکرد
+ میدونی که چقدر می خوامت هوم ؟ میدونی نه؟
از برخورد نفساش به گردنت قلقلکت گرفت و کمی خودتو تو بغلش جمع کردی ، با باز شدن در اسانسور از زیر باسنت چسبید و بلندت کرد تو ام همراهیش کردی و پاهاتو دور کمرش حلقه کرد
روی سطح بزرگ یخچال نشوندت و همزمان لباشو رو لبات گذاشت
پیراهنتو در در اوردی و خواستی تاپ سفید رنگتم در بیاری که تهیونگ متوقفت کرد وبا لبخند شیطونی به دوربین انبار اشاره کرد
با لبخند به دوربین نگاه کردی و برای کیم نامجون نگهبان
کیوت و دوست داشتنی که دیگه از کارای تو و تهیونگ خسته شده بود و چندیدن با تذکر داده بود جلوی دوربین این کارو نکنین دست تکوندادی و سرت روی شونه تهیونگ گذاشتی
+ تو تنها امید منی ، اینجا دووم اوردن انقدرا ام راحت نیس
تهیونگ موهای بلندتو نوازش کرد و با لبخند برای نگاه کردنت سر خم کرد
_ دوست دارم قاتله خجالتی
__________ 1570
happy 6k
الهام گرفته از سریال vis a vis
ثناریو بعدی از پارک جیمینه 😍
کامنت چرا نمیذارین حالا
love you army 💜
YOU ARE READING
BTS oneshots
Short StoryBTS + کوک من تصمیم و گرفتم و میخوامازت ... انگشت اشاره کوک که رو لباش نشست ساکت شد _ هیس خواهش میکنم جملتو تموم نکن ، جیمینا لطفا عذاب دادن منو تمومش کن حس میکنم با این بی رحمی های جدیدت قلبم داره از کار میوفته *** + التماست میکنم یونگی .. خواهش...