با اخم از پشت به کاوه خیره شدم، درک نمیکردم، چرا تو این گرما یجوری لباس پوشیده انگار میخواد بره عروسی؟ همینکه منو مجبور کرده امشب برم خونه مامان اینا و کیلو کیلو عرق شرم بریزم کافی نبود؟ باید حرص و جوش لباسای اتو کشیده اون و تیپ زاقارت خودمم بخورم؟ کاش حداقل شلوار جین کهنمو نمیپوشیدم به جهنم که راحته! خدایا منو گاو کن. با اعصاب خورد جلو آسانسور منتظر بودم کاوه بیاد آقا لحظه آخر یادش اومد کادویی که برای مامان خریده رو یادش رفته یکی نیست بهش بگه با من قرار میزاری یا مامانم؟ کادوی من کو؟ یکم آسانسورو باز نگه داشتم تا بالاخره اومد.
کاوه-بریم.
چشامو چرخوندم، چشم منتظر دستور جنابعالی بودم... آیینه آسانسور داغ دلمو تازه کرد، باید موهامو کوتاه میکردم عین جنگلهای آمازون شده بود و کاوه برعکس من انگار چندساعت رو موهاش کار کرده بودن که انقد قشنگو خوش حالت بودن. با باز شدن آسانسور یه دلیل دیگه برای اعصاب خوردی پیدا کردم. مالک اصلی آپارتمانم که اصلا اینجا زندگی نمیکرد! سلام کردم.-سلام.
آقای باقری-سلام پسرم، دارا بودی درسته؟
-بله. با اجازه.
خواستم برم که نذاشت.
آقای باقری-و شما؟
قبل اینکه کاوه سوتی بده گفتم-برادر بزرگم کاوه!
جفتشون متعحب نگام کردن با اینکه دلیل تعحبشون فرق میکرد.
کاوه-بعععله!
آقای باقری-ماشالله جفت برادرات چه قد بلندی دارن!
یادم اومد موقع اسبابکشی بردیا رو دیده بود. ادامه داد-چه قد خوبه که برادرات هوای برادر کوچیکشون رو دارن!
اعصابم خورد بود خوردتر شد. دلیلی ندیدم توضیح بدم من از بردیا بزرگترم و فقط سر تکون دادم.
-اگه اجازه بدین قراره به پدر و مادرمون سر بزنیم و دیرمون شده.
آقای باقری-یه لحظه! انقد عجله نکن کار دارم باهات، اون ماشینی که تو پارکینگ شماره چهار هست برای شماست؟
-بله برای برادرمه. شماره پارکینگو اشتباه کردم؟ فکر میکردم تو قراردادم نوشته شماره چهار؟
آقای باقری-نه درسته... فقط من خونه رو به یه نفر اجاره داده بودم به نظرم اومد چند وقته باهم زندگی میکنید.
اخم کردم-یادم نمیاد به تعداد مستاجرین تو قرارداد یا شفاهاً اشارهای شده باشه اون موقع تنها بودم الآن نیستم مشکلی هست؟آقای باقری-نه پسرم... تا وقتی همسایهها شکایتی نداشته باشن مشکلی نیست ولی مستاجر واحد شیش انگار ازتون راضی نبود میگفت رفتو آمدتون زیاده!
-واحد شیش؟ همون خانومی که همش مهمون داره و قبلا بدون اجازه چون پارکینگ من خالی بود ازش استفاده میکرد؟ابروهاشو بالا انداخت.
-من از رفتوآمد به خونه خودم خبر دارم و زیاد نیست! اگه هم قرار باشه کسی شاکی بشه ساکنین واحد دو و سه هستن نه واحد شیش که دو طبقه باهام فاصله داره... الآنم واقعا دیرمون شده و باید بریم. خدانگهدار...
با کاوه رفتم سمت ماشینش. اعصابم خورد بود و خوردتر ازین نمیشد و جدی امیدوار بودم کاوه بحثیو شروع نکنه که جدی جدی دعوامون میشد چون من تو این موارد اصلا منطق سرم نمیشد. عصاهامو گذاشتم صندلی عقب و با کمک کاوه جلو نشستم.
YOU ARE READING
We Might Be Dead By Tomorrow
Romanceتو روشنی قلب منی؛ خودم را به هدر ندادهام!... 🌿 Give me all your love now 'Cause for all we know We might be dead by tomorrow... 🌿 #هپی_اند #happy_end By:imrockcandy🍭