یک روز

164 45 36
                                    

خدایااااااااااا... دقیقا چه غلطی بخورم که این بچه از چص‌کنش بکشه بیرون؟ جدی جدی قهر کرده بود و با همه حرف میزد جز من. هرچی دور و برش پلکیدم، براش شام موردعلاقه‌اشو درست کردم، برای انجام تکالیف بهش یادآوری نکردم، حتی گذاشتم یه ساعت بیشتر تلویزیون ببینه ولی هنوز باهام حرف نمیزد. پیش کاوه چغولیشو کردم و اون بیخیال گفت تا فردا یادش میره. مسئله این بود که آرش اتفاقی که تو مدرسه افتاده بود رو از چشم من میدید ولی من مطمعن بودم بهش اجازه دفاع کردنو داده بودم و نمیفهمیدم چرا باهام لج کرده؟ این بی محلی‌ها تا شب و موقع خواب ادامه داشت تا اینکه وقتی منتظر بودم مثل هرشب بیاد کنارم دراز بکشه و بخوابه نیومد! فقط دم در ایستاد و گفت-من امشب میخوام تو اتاق خودم بخوابم. شب بخیر بابا.

رفت و من و کاوه رو تو بهت تنها گذاشت.
-بعد میگی تا فردا خودش درست میشه!
کاوه-نمیفهمم، فکر کنم یه چیزی داره اذیتش میکنه.
-چشم بسته غیب گفتی!
کاوه-میرم باهاش صحبت کنم.
-صبر کن. میشه من برم؟ لطفاً؟ اگه دیدم داره اذیت میشه ادامه نمیدم قول میدم.
کاوه-باشه عزیزم شما برو.

سر تکون دادم و مغموم و ناراحت عصاهامو برداشتم و رفتم تو اتاق آرش. رو تختش که تقریباً نو مونده بود دراز کشیده بود و چشم‌هاشو بسته بود. عصاهامو کنار گذاشتم و نشستم رو تخت و دست کشیدم لای موهاش-میدونم‌ بیداری!
همونطوری که بود موند و تکون نخورد.
-میشه کنارت دراز بکشم؟
بازم تکون نخورد.
-اگه نگی نه فکر میکنم دلت میخواد!
سریع گفت-نه. برو بخواب من خوابم میاد.
و پتو رو کشید رو سرش.
-آرش جان‌. میدونم از دستم ناراحتی ولی نمیدونم چرا؟ تا بهم‌نگی هم‌ نمیفهمم.
آرش-فعلاً باهات قهرم شاید فردا گفتم.
-اما من بدون تو خوابم نمیبره، میشه امشب بگی؟

آروم سرشو از زیر پتو کشید بیرون-چرا امروز هیچی نگفتی؟
-هیچی نگفتم؟
آرش-نه. فقط بابا حرف زد، اونم بیشتر انگار با مدیرمون دعوا میکرد تا اونایی که منو زدن! قرار بود هروقت کسی داشت اذیتم میکرد تو بشونیشون سرجاشون. ولی تو هیچی نگفتی!!! برو قهرم...
آهم دراومد... این بچه واسه خودش چه فکرهای مسخره‌ای میکرد!

-مگه کاوه فرصت داد من حرف بزنم؟ خودش دوخت و برید. تو هم اولش تقصیرا رو انداختی گردن من... من ناراحت بودم، به خاطر تو به خاطر قولی که بهم دادی... درضمن من اجازه حرف زدن نداشتم، دیدی که کاوه چطوری همشونو شست و به هیشکی رحم نکرد، من اگه حرفی میزدم میشدم سر و ته پیاز! درسته که تو پسرمی، درسته که هرکاری بخوای برات میکنم، ولی فعلاً فقط اسم کاوه تو شناسنامه‌ات هست. حالا چیکار کنم منو ببخشی؟ هوم؟ بیا زودتر تمومش کنیم.
آرش با بغض گفت-یعنی چی که تو سر و ته پیازی... تو هم بابامی... همه کاری برام میکنی... دوسم داری، لوسم میکنی، به خاطر من کارتو ول کردی، واسه همین از تو بیشتر انتظار داشتم. ببخشید دارا... دیگه هیشوقت باهات قهر نمیکنم قول میدم. گریه نکن...

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now