یک روز

157 44 26
                                    

-مرسی... خیلی خوش گذشت.
لبخند زد-به منم!
-دیگه برو!
البرز-جرعت نمیکنم برم خونه! تا الآن مامان کلی فکر کرده و عصبانی‌تر شده!.
خندیدم-حقته... تا تو باشی دیگه سر به سر خاله نزاری...
البرز-کی پا به پام ادامه داد؟

-من همیشه پایه‌ی خراب بازی‌هاتم عزیزم! حالا میخوای امشبو بیای خونه ما؟
البرز-ترجیه میدم برگردم خونه و با خشم اژدها روبرو بشم تا بیام خونه شما و کاوه رو ببینم.
-یه جوری نگو انگار بچم دیو دو سره!
البرز-هست دیگه!
-البرز!
البرز-خیله‌خب... برو برو تا آقاموشه رو عصبانی نکردی.
-به کی میگی آقاموشه؟
البرز-میخواستم بگم آقا گاوه بعد دیدم منو میخوری!
-الآن به عصام نیاز دارم!

البرز-د برو دیگه... الآن خودتم ترسناک شدی.
خندیدم-باشه. مواظب خودت باش. میبینمت.
البرز-به سلامت.
پیاده شدم، عصاهامو برداشتم، براش بای بای کردم و منتظر موندم بره. بعد کلید انداختم و رفتم داخل. برقا خاموش بودن و دیروقت بود پس احتمال دادم خواب باشن و ورودی ورودی رو هم خودم باز کردم. داشتم آروم آروم سمت اتاقمون میرفتم که کاوه رو دیدم. رو مبل نشسته و منتظر بود.


-اوه... ترسوندیم.
کاوه لبخند زد-نمیخواستم‌.
مسیرمو تغیر دادمو خودمو تو بغلش پرت کردم-آخیش... دلم برات تنگ شده بودا...
کاوه دستاشو دورم حلقه کرد و پرسید-خوش گذشت؟
-اوهوم. خیلی خوب بود... کلی حرف زدیم. مامانشو سرکار گذاشتیم، غذاهای خوشمزه خوردیم، یه سری به یکی از گالری‌هایی که قبلاً باهم میرفتیم هم زدیم ولی بسته بود. بعدش دیگه منو رسوند خونه...

ازش فاصله گرفتم تا خوب ببینمش و پرسیدم-شما چی؟
البرز-خوب بود. اول آرش یکم بهونه گرفت ولی تا فهمید داریم میریم کباب بخوریم کلاً تو رو یادش رفت.
خندیدم-پدرسوخته‌ی شکمو... خوابیده؟
کاوه-آره. خیلی خسته بود‌ تو ماشین خوابید.
-واقعی یا باز خودشو زد به خواب؟

کاوه خندید-واقعی... به حال که رسیدیم بیدار شد ولی انقدر گیج خواب بود که وقتی گذاشتمش رو تخت باز خوابش برد.
لبخند زدم-تو چرا نخوابیدی؟ تو هم خسته‌ای!
کاوه-زیاد خسته نبودم. برات لباس آوردم که لباساتو همینجا عوض کنی تا سر و صدا آرشو بیدار نکنه‌.
آروم از رو پاش بلند شدم-مرسی عزیزم. الآن عوض میکنم.
کاوه منتظر موند تا لباس بیرون رو با لباس راحتی عوض کنم و باهم رفتیم تو اتاق. من اول رفتم دسشویی و مسواک زدم و بعد رفتم تو تخت و وسط آرش و کاوه دراز کشیدم. یکم به آرش زل زدم مطمعن شم بیدارش نکردم و بعد چرخیدم سمت کاوه. هنوز بیدار بود و نگام میکرد. بی حرف دستمو لای انگشت‌هاش قفل کردم و آروم و کوتاه لباشو بوسیدم و شب بخیر رو لب زدم و بعد چشامو بستم و خیلی زود خوابم برد.

صبح با سر و صدای کاوه و آرش بیدار شدم. به نظر میرسید دارن صبحونه میخورن. بعد دسشویی و مسواک رفتم ببینم دارن چیکار میکنن. آرش با دیدن من دوید سمتم‌.
آرش-سلام صبح بخیییییییر!
خم شدم بغلش کردم-صبح بخیر عزیزدلم. خوب خوابیدی؟
آرش-اوهوم. اصن نفهمیدم کی اومدی.
لپ تپلشو بوسیدم-دیر وقت بود خوب بود که خواب بودی.
کاوه-صبح بخیر.
آرش از بغلم دوید و برگشت آشپزخونه. منم بلند شدم-صبح بخیر عزیزم.

We Might Be Dead By TomorrowWhere stories live. Discover now