توضیحات موزیک رو پارت قبل دادم...
ادامه ی 23...تهیونگ نگاهی به ساعتش انداخت و به هوسوک، یونگی و نامجون که تقریبا داشتن به مقصد هاشون میرسیدن با دقت خیره شد.
×میدونم 15کیلو روی دوشتونه ولی سریعتر!
اون سه تا هم سرعتشون رو با این حرف بیشتر کردن.
هریک قرار بود یک جا بمبشون رو کار بذارن، هوسوک توی پارکینگ. یونگی توی موتور خونه ی کوچیک شرقی، و نامجون توی بخش زیر پله ی مرکزی.
یونگی اولین نفر به مقصدش رسید، مقابل در موتور خونه ایستاد و گفت:
-من دارم میرم داخل.
و بعد در رو باز کرد و تهیونگ نتونست تصویر دوربین جایی که واردش شد رو پیدا کنه.
×یونگی صبر کن.
-چیشده.
×من تصویرت رو ندارم، بگرد ببین دوربین مدار بسته دورت نیست؟
یونگی یه نگاهی به دورش انداخت:
-اینجا یه موتور خونست..
×آروم حرف بزن. شاید کسی اونجا باشه، بهت میگم من تصویرت رو ندارم.
یونگی به گوشه های دیوار نگاه کرد و با صدای آرومی جوب داد:
-نه، هیچ دوربینی نیست.
×یونگی، کلمه ای حرف نزن. اگر چیزی دیدی فقط قایم شو و سه بار روی میکروفن ایر پدت ضربه بزن، و خواستم از موقعیتت خبر دار شم 2بار، خب؟
-خب.
تهیونگ با گفتن "خوبه" به اون دونفر دیگه نگاه کرد که دیگه به مقصد رسیده بودن.
×فقط کیف رو آروم بذارید جایی که جین بهتون گفت، اگر هم اوضاع خوب بود سعی کنید استتارش کنید.
دقیقا توی همون حوالی جیمین و جونگکوک به موتور خونه ی اصلی ساختمون رسیده بودن و داشتن دنبال منبع سیستم اطفای حریق میگشتن.
@صبر کنید، قایم شید سریع.
کوک و جیمین توی تو رفتگی دیوار پنهون شدن که صدای جین دوباره شنیده شد.
@صدا خفه کن هاتون رو ببندید سر کلت، اینجا نمیشه خیلی سر و صدا کرد. دقیقا ده قدم جلوتر سمت راست 6 نه نه 7، 7نفر نگهبان جمع شدن. حواسشون پرت صحبته سریع آماده شید.اون دونفر سریع کلتشون رو به دست گرفتن و لوله ی صدا خفه کن رو دورش سفت کردن.
بازم مثل سری پیش، جیمین دستش رو بالا برد و با انگشتاش تا 3 شمرد و با رسیدن به عدد سه از پناهگاهشون بیرون اومدن و پشت دیوار، طوری که همه ی اون 7 نفر توی تیر رسشون بودن قرار گرفتن.
جونگکوک با اشاره به جیمین فهموند که "سمت چپی ها برای من" و بعد هدف گیر کرد.
فاصله ی زیادی نبود ولی بازم دستش میلرزید.
(اگر آدم باشن چی؟!)
خودش جواب صدای ذهنش رو داد:
(اگر آدم باشن، تو همین الان 2تاش رو کشتی. پس نکشتن این چندنفر تورو از قاتل بودن مبری نمیکنه.)
لعنتی زیر لب به همه چیز فرستاد و چشماش رو بست ، به این فکر کرد که خودشم زیر تیغ خطره، همه چیز واقعی تر از اونی بود که بهشون گفته بودن.
و بعد با صدای شلیک جیمین چشماش رو باز کرد و دستش رو روی ماشه فشرد، و قبل از اینکه اون افراد حتی بتونن چند قدمی فرار کنن، جنازشون روی زمین افتاد.
جیمین با خالی شدن مسیر دیدش، متوجه در اتاقکی که روش علامت خطر بود شد.
به جونگکوک نگاهی انداخت و با احتیاط به اون سمت حرکت کرد، به سختی از کنار جنازه ها گذشت و در رو باز کرد.
وقتی وارد شد با دیدن منبع های بزرگ آب تأسیسات چشماش برق زد و به جونگکوک گفت:
#همینجاست، برو کپسول هایی که گفتن رو پیدا کن.
+خوشحالی؟
#آره چون داره این جهنم تموم میشه، فقط برو و اون کوفتی هارو پیدا کن.
جونگکوک دندون هاش رو بهم فشرد و مسیرش رو عوض کرد.
×آروم باش، یکم دیگه تحمل کن میگذره.
دقیقا شنیدن صدای تهیونگ توی گوشش چیزی بود که بهش قدرت میداد، پس سوزش چشما و مغز درحال انفجارش رو نادیده گرفت و اطراف رو گشت.
بالاخره با دیدن دوتا کپسول زرد رنگ سمتشون رفت و سوالی نگاشون کرد.
فرمول شیمیایی نوشته شده روش خیلی به چشمش آشنا بود، ولی دقیقا یادش نبود که چه گازی بود.
هردو کپسول رو به دست گرفت و بی توجه به وزن زیادش سمت جیمین برگشت.
وقتی به جیمین که درگیر جدا کردن لوله ها از منبع آب بود رسید با ناله کپسول هارو روی زمین گذاشت و با نفس نفس گفت:
+ سی دو اِن دو چی بود؟
ازونجایی که این حرف هم مثل بقیه چیزا همه شنیدن، هوسوک، نامجون و جین همزمان جواب دادن.
"سیانوژن"
جونگکوک نفسش برید:
+چی؟... میخواد این گاز رو..
نامجون همونطور که داشت کیفش رو آروم در می آورد پرسید:
_غلظتش چقدره؟
جونگکوک کمی خم شد و روش رو نگاه کرد، بعد چند ثانیه جواب داد:
+93درصد.
و همه، حتی یونگی که مجاز به صحبت نبود، اینبار صدایی از تعجب از گلوشون خارج شد.
تهیونگ به جونگکوک از توی اسکرین روبه روی جین نگاه کرد و گفت:
×این جزئیات به ما ربط نداره، 16دقیقه ی دیگه بیشتر وقت نیست. زودتر کاراتون رو تموم کنید.
جونگکوک یکی از کپسول هارو بالا برد و جیمین لوله ای که از منبع آب کنده بود رو بهش زد، بعد پرسید:
+ سیانوژن همون گاز بیهوش کننده...
جیمین بین حرفش پرید:
# گاز کشنده، با این غلظت اگر توی کل این ساختمون آزاد شه هممون در عرض 10 دقیقه میمیریم.
سیم دور لوله رو سفت کرد تا چیزی ازش هدر نره:
#یعنی اگر توی اون سالن آدم میبود، همشون درعرض یک الی دو دقیقه خون بالا میاوردن و..
به اینجای حرفش که رسید انگشت شستش رو نمادین روی گردنش کشید و منظورش رو رسوند.
#پخ پخ.
نامجون: من تموم شدم، دارم راه میوفتم سمت در خروجی.
هوسوک: منم همینطور.
تهیونگ: خوبه، مسیر خلوته ولی حواستون جمع باشه. یونگی تو چی.
همه سکوت کردن که صدای ضربه ی آرومی که به میکروفن خورد خیالشون رو راحت کرد.
×یونگی، خیلی لفتش نده زود باش.
جیمین شیر فلکه ی کپسول هارو باز کرد و آب دهنش رو قورت داد، به چشمای مضطرب کوک نگاه کرد ولب زد:
#ربات های انسان نما، نه آدم.
و بعد بی اینکه کیفشون رو بردارن فقط با یه تفنگ کمری و نقشه سمت خروجی موتور خونه راه افتادن. اون تجهیزاتی که توی کیفشون بود ذره ای اهمیت نداشت، باید همین الان برمیگشتن سمت بقیه.چند دقیقه بعد وقتی تهیونگ و جین شاهد رسیدن همه به جز خودشون و یونگی جلو در بودن با برداشتن سلاح هاشون از در اتاق کنترل خارج شدن.
تهیونگ با عصبانیت گفت:
×یونگی لعنتی همین الان ازون جهنم بیا بیرون، 8 دقیقه دیگه بیشتر نمونده ما از پای سیستم ها بلند شدیم.
-همین الان بیرون اومدم، دارم میام.
بالاخره صدای یونگی شنیده شد و همه از سالم بودنش خیالشون راحت شد.
تهیونگ و جین خیلی زود به بقیه پیوستن ولی هنوز یونگی نبود.
جیمین پرسید:
# یونگی کو پس؟
جین: ما فکر کردیم رسیده.
هوسوک داد زد:
÷یونگی، کدوم گوری هستی!
جیمین نقشه رو از دست جونگکوک کشید و خواست ازشون دور شه که هوسوک دستش رو کشید:
÷داری چه گوهی میخوری جیمین؟
جیمین داد زد:
#دستم رو ول کن، من توی این جهنم ولش نمیکنم. شما برید، میرم دنبال یونگی.
باز خواست بره که هوسوک محکمتر گرفتش، دستش رو کشید سمت در و بازش کرد، یه راهرو ی تیره بود و جیمین رو داخل انداخت.
÷تو نمیای.
روبه نامجون کرد:
÷ فقط 2 دقیقه مونده، ببرشون. قول میدم با یونگی بهتون برسم و بعد نقشه رو از جیمین گرفت و با تموم سرعتش سمت مخالف پسرا دویید.
جیمین خواست دنبالش بره که تهیونگ گرفتش:
× برمیگردن، بیا بریم.
هوسوک هنوز خیلی دور نشده بود که توی یکی از راهرو ها جسمی درحال حرکت دید.
اولش متوقف شد ولی با تشخیص فردی که توی خودش جمع شده و با سرعت آرومی داره به سمتش میاد، حس کرد قلبش ایستاد.
این یونگی بود، چرا اینجوری خم شده بود.
÷پیداش کردم، داریم میایم.
این صدا توی گوش همه پیچید ولی از اضطراب جیمین کم نشد.
هوسوک سمت یونگی دویید که رد پای خونیش رو دید.
با بهت گفت:
÷ی.. یونگی!
جیمین: چیشده.
÷ هی هیچی.
هوسوک روی زمین پشت به هوسوک نشست و بهش اشاره کرد که روی کولش بره.
یونگی هم با دردی که امونش رو بریده بود آروم از پشت بغلش کرد و بالاخره هوسوک بلند شد و با سرعت سمت خروجی دوید.
هوسوک با حس حرارت مایعی که توی کمرش داشت جاری میشد اشکی از گونش پایین ریخت.
یونگی زخمی شده بود، و همین کافی بود برای از پا درومدن هوسوک.دلش میخواست بپرسه که چه اتفاقی افتاده اما میدونست اگر کلامی بگه، جیمین از بقیه جدا میشه ومیاد سمتشون.
با دیدن در سرعتش رو بیشتر کرد و ساعتش رو نگاه کرد
58.57.56...ثانیه ها داشتن میگذشتن.
خیلی زود به در رسید و ازش خارج شد، کمی دور تر پسرا رو دید 20.19.18...
داد زد:
÷بریددددد.
اونا هم دویدن ولی وقتی هوسوک بهشون رسید سرعتشون رو بیشتر کردن، صدای ناله های یونگی از بالا پایین شدن، بلند شده بود و هوسوک دیوانه وار تر میدوید.
خواست برای بار دیگه ساعتش رو چک کنه که قبل از اون، صدای فوق لعاده بلندی که از پشتش شنید و موج انفجار چند متر جلو پرتش کرد.
همشون روی زمین افتادن و بیهوش، منتظر سرنوشت جدیدی که خیلی وقت بود براشون مقدر شده بود شدن.پایان فصل اون فیکشن سون.
YOU ARE READING
𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷
Fanfiction[completed] 8پسری که خیلی اتفاقی توی دانشکده باهم هم اتاقی میشن و این همراهی باعث رخ دادن یک سری اتفاق های مشکوک میشه. همه چیز مجهوله و هیچکس نیست که بتونه ابهاماشون رو برطرف کنه، و درنهایت تصمیم میگیرن صبر کنن... اون پسر ها چی دارن که یک نفر به...