-part3-2

1K 222 37
                                    

Seven part3 s2

در این فیکشن از تئوری زمین تو خالی استفاده شده.
زمین تو خالی هم مثل بیگ بنگ و هزاران چیز که ما بهش ایمان داریم، تئوری هست و صحتش اثبات نشده.
یک توضیح کوتاه راجع بهش میدم:
تئوری زمین تو خالی بر این باور هست که ما توی زمین خودمون یک زمین و جهان دیگه داریم.
که با توجه به حرف های دانشمند های مختلف این تئوری هم تعمیم و گسترش پیدا کرده.
مثلا برخی میگن اون داخل آدم فضایی ها هستن، برخی میگن اون داخل چند دنیای لایه ای وجود داره( مثل پیاز)
برخی میگن مثل آتلانتیس یک دنیای فوق پیشرفته هست که مردمش یه نژاد خاص هستند و...
این تئوری حرفای زیادی برای گفتن داره و من برای اینکه براتون قابل باور تر باشه یکم بیشتر توضیح میدم.
توی دهه ی 50 قرن بیستم یک قرار داد بین قدرتمند ترین کشور های دنیا امضا شد، مبنی براینکه عبور و مرور زمینی و هوایی از ناحیه ی قطب ممنوع بشه.
درواقع اونجا منطقه ی ممنوعه هست و هیچ هواپیمایی حق گذر کردن از اون محدوده رو نداره.
اما میگن راه های ورود به دنیای زیرین زیادن ولی بزرگترینش قطبه.
و توی همون قرن یک خلبان هواپیمای کشفیاتی بیخبر از همه جا وارد یک حفره میشه توی قطب که برخلاف آب و هوای یخ بندون اطرافش فوق العاده سرسبز بوده و حالا اون فرد اونجا یک سری ماجرا هم از سر میگذرونه.
و وقتی برمیگرده آژانس های اطلاعاتی ازش بازجویی میکنن و بهش میگن سکوت کنه.
من اینا رو از منابع انگلیسی مدت ها پیش دیده بودم اما این اواخر یک کلیپ فارسی  توی یوتیوب دیدم که راجع بهش خیلی خوب و ملموس صحبت شده بود.
اگر علاقه داشته باشید که بیشتر بدونید راجع بهش توی چنل تلگرام سون فمیلی لینکش رو میذارم.
و یک سری تصاویر برای بهتر شدم تجسمتون.
ربط این توضیحات رو با داستان خواهید فهمید.










   

با صدای فریاد مانندی از خواب پرید و با دیدن تهیونگی که با چهره ی نگران لبه ی تختش نشسته و حس کردن دستاش روی صورتش واقعیت رو از کابوس تشخیص داد و کمی آروم گرفت.
تهیونگ با پشت انگشت اشارش عرق روی شقیقش رو پاک کرد و با شست دست دیگش، گونه ی جونگکوک رو نوازش کرد:
+چه کابوسی بود؟
پسر کوچکتر چشماش رو بالا آورد و به چشمای دورنگ تهیونگ نگاه کرد، هنوز نفس نفس میزد و حس میکرد زیر آوار انفجار توی خوابش مونده...
با صدای آروم و گرفته ای جواب داد:
_کابوس همونی که ازش جون سالم به در بردیم.
تهیونگ دستش رو روی شونش گذاشت و کمی فشرد:
+پس اون قیافه ی بیخیال و خونسردت این کابوساست؟
_من فقط میترسم!
این همون جونگکوکی بود که کمتر از یک ساعت پیش داشت تهیونگ رو آروم میکرد؟!
تهیونگ لبخند کوچیکی زد و گردن جونگکوک رو توی دستاش گرفت.
+اومدی اون حرفا رو به من زدی و گرفتی خوابیدی. ولی من روشون فکر کردم.
نفس عمیقی کشید ومردمکش رو بین چشمای کوک به حرکت دراورد.
سرش رو نزدیک تر برد و پیشونی جونگکوک رو بوسید:
+اینجا دردات رو میگیرم.
گونش رو بوسید:
+اینجا گوش میدم به حرفات.
شقیقش رو بوسید:
+اینجا میکشم دشمنات رو.
چشم راستش رو بوسد:
+اینجا بهت عشق میدم.
قطره اشکی از چشم چپ جونگکوک پایین اومد که نشون دهنده ی حجم احساسی بود که داشت دریافت میکرد.
تهیونگ لبهاش رو روی اون قطره ی شفاف گذاشت و گفت:
+اینجا هم جای اشکات رو میبوسم.
بعد سرش رو پایین تر برد و روی لبهای پسر کوچکتر، قبل بوسیدنش زمزمه کرد:
+و اینجا بهت قول میدم تنها نمیذارم.

𝚂𝙴𝚅𝙴𝙽⁰⁷Where stories live. Discover now