ʟᴏᴠᴇᴅ

12.6K 1.4K 1.2K
                                    

D'S POV:

ʟᴏᴠᴇᴅ

(...)

2 روز بعد

با حس گرمای نفس های شخصی که به پشت گردنش می‌خورد چشم هاش رو آهسته باز کرد...

بوی تلخ و سرد آشنایی بینی اش رو قلقلک داد و قلبش رو به تند تپیدن وا داشت...

پسری که دقیقا از پشت بهش چسبیده بود میتونست ضربان تند قلبش رو روی دستی که دور سینه اش قفل کرده بود حس کنه و همین باعث شد با صدای اول صبحش ناله کنه و با اخم های درهم و نگرانی چشم های خواب آلودش رو باز کنه!...

بینی اش رو توی گردن پسر فرو کرد و عطر شیرین و مخملی تنش رو بو کشید و با لذت پلک هاش رو روی هم گذاشت...

_ ته بیبی؟

کنار گوش پسر با صدای خش داری زمزمه کرد و بوس ای روی لاله گوشش گذاشت...

پسر نقاش بدون اینکه به سمت مرد بچرخه همچنان که به گلدون های گل رز رو به روش خیره بود لب های سرخش رو به جلو مایل کرد و چیزی مثل هوم زمزمه کرد...

_ حالت خوبه؟ قلبت تند میزنه عزیزم!

با نگرانی پرسید و با دیدن گونه های بامزه نقاش که به بالا متمایل شده بودند متوجه خندیدنش شد!

_ چرا میخندی؟

توی گردن پسر زمزمه کرد و مشغول گذاشتن بوسه های ریز روی پوست لطیف گردنش شد...

تهیونگ با حس لب های پسر روی بدنش خندید و قلبش حتی تند تر از قبل تپید...

+ تو خیلی خنگی کوک یک خنگ کیوت!

در حالی که می‌خندید گفت و باعث شد پسر چشم قرمز برای لحظه ای دست از بوسیدنش برداره و با شوک مشغول پردازش چیزی که شنیده بشه!

_ تو الان چی گفتی؟

توی گردن پسر با لحن تاریکی زمزمه کرد و تهیونگ با تعجب چرخید تا چهره پسر رو ببینه...

+ کوک عزیزم من منظوری نداشتم فقط داشتم...

_ واقعا این چیزیه که درموردم فکر میکنی؟

پسر چشم قرمز با لحن دلخوری گفت و تهیونگ با دستپاچگی دست هاش رو دو طرف صورت پسر نگه داشت و با چشم های وحشت زده سبز آبیش به چشم های قرمز پسر خیره شد...

+ جونگ کوک من منظوری نداشتم!

با ناراحتی گفت و بی اختیار بوسه ای روی گونه پسر نشوند...

  𝐃é𝐣à 𝐯𝐮  | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now