D'S POV :
(متن چک نشده روز دانش آموزم مبارک :))
با تعجب به کارت سفید رنگ توی دستش نگاه کرد...
* من 99 درصد یک فرشته ام... اما اوه اون 1 درصد! *
جونگ کوک متن روی کارت رو خوند و بعد برش گردوند!
و با دیدن اون عکس احساس کرد قلبش با تمام توان به سینه اش میکوبه!
نفس توی سینه اش حبس شد...
_ ش... شت!
بزور زمزمه کرد و بدون پلک زدن به پسر توی عکس نگاه کرد!...
موهای مجعد و بلوندش...
چشمای کشیده و خوش رنگش...
همونایی که نمیدونست دقیقا چه رنگیه ان!...
لب های قرمز و پرش...
همون نگاه معصوم و فریبنده!....
این همون پسر توی خوابش بود!...
حس میکرد قلبش هر لحظه بیشتر توی سینه اش فشرده میشه!...
حس عجیب و ناشناخته ای توی قلبش داشت!...
صدایی توی سرش گریه میکرد!...
یعنی تمام این مدت اون پسر وجود داشته؟
زندگی میکرده؟
تمام مدت اون وجود داشته اما جونگ کوک هر روز رو با نگاه کردن به نقاشیش گذرونده؟
تمام این مدت عشق خیالیش یجایی همین نزدیکی بوده و اون برای پیدا کردنش به اندازه کافی تلاش نکرده؟...
انگشت اشاره اش رو روی عکس کشید و به آرومی صورت پسر توی عکس رو لمس کرد!...
قلبش همچنان تند میتپید...
نمیتونست نگاهش رو از چشم های پسر بگیره...
نفسش رو به سختی بیرون فرستاد و وقتی ضربه آرومی رو روی شونه اش حس کرد سرش رو چرخوند و به جینی که با نگرانی نگاهش میکرد خیره شد...
- این خودشه اره؟
جین ناباور کنار گوش جونگ کوک زمزمه کرد و جونگ کوک بی قرار دستی لای موهاش کشید و جین میتونست جوابش رو از نگاه پسر بخونه!...
_ باید پیداش کنم... پیداش میکنم...
جونگ کوک خطاب به جین گفت اما بیشتر شبیه به این بود که برای خودش تکرار کنه...
بدون هیچ حرف دیگه ای از جاش بلند شد و در حالی که سعی میکرد به عکس توی دستش فشاری نیاره از بین جمعیت رد شد و سمت بارمن رفت...
بارمن به محظ دیدن پسر ادای احترام کرد...
* آقای جئون؟ خیلی وقت بود اینجا ندیده بودمتون!
أنت تقرأ
𝐃é𝐣à 𝐯𝐮 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
قصص الهواة[متوقف شده] دژاوو حالتی از ذهن است که در آن فرد پس از دیدن صحنهای احساس میکند آن صحنه را قبلاً دیدهاست و در گذشته با آن مواجه شده است. و این همون جریان زندگی بود! آدم درست رو در زمان درست جلوی روت قرار میداد!... و لحظه آخری که تهیونگ داشت ا...