𝖡𝗋𝗈𝗄𝖾𝗇

1.7K 175 21
                                    

با ضربه‌های آخر و کم جونش روی تن پسر حرکت میکرد و عضوش رو به مال پسر می‌مالید، تا بالاخره روی شکمش خالی شد.

دستش رو از دور عضوِ کام شده یونگی و خودش باز کرد، تن بیجونش رو به سمت بالا تنه‌ی یونگی کشوند و نوازشش داد.

سطح برفی پوست شکمش رو بوسید و برآمدگی‌های کنار دنده‌هاش رو لمس کرد، به چشم‌های یونکی که از نفس نفس زدن بیحال و خمار بود نگاه انداخت و به سمت لب‌هاش رفت...

برای هزارمین بار توی این چند روز، لب‌های نرمِ یونگی رو بوسید و به آرومی خودش رو توی آغوشش رها کرد.

یونگی بوسه عمیقی توی موهاش زد، با نوازش‌های ریزی کمرش رو قلقلک داد و دستش رو پشتِ کمر پسر کشید.

هردو بیدار بودند؛ ولی چشم‌های یونگی بسته بود، نفس عمیقی بیرون داد و از آرامشی که توی هیچ جای این خونه نمیشد پیدا کرد لذت برد.

بار دیگه با یادآوری این آرامشی که هوسوک باعثش شده عطر پسر رو بو کشید و کنارش تکون خورد، روی آرنجش تکیه کرد و بهش چشم دوخت.

صورتش رو نزدیک برد؛ اما قبلش با مرور صحنه‌ها و چهره هوسوک درحین سکسشون که تمام شب بیدار نگهشون داشته بود، لبخند کوچیکی زد.

پرده پلک‌های بسته و لب‌های صورتی رنگ پسر رو از زیر نگاه گذروند و به آرومی لب‌هاش رو روی گونه هاش چسبوند.

با بوسه آرومی که روی پوست هوسوک نشست، صورتش رو کج کرد و از شدت رضایت هومی گفت و پلک‌هاش از هم باز شد.

نور خورشید کم‌کم از لابه‌لای پرده‌ها به داخل نفوذ میکرد، نور محوی اتاق رو پر از روشنایی و دنیاشون رو تبدیل به رویایی زیبا کرده بود.

رویایی که مثل یه ابر بشدت میباره و وقتی خورشید حقیقت طلوع کنه، ممکنه همش به نابودی تبدیل بشه و همه چیز رو از بین ببره.

بوسه‌ای دیگر روی لب‌های شیرینش نشست و موهای یخی رنگ و براقش توسط انگشت‌های نوازش دهنده یونگی کنار رفت.

یونگی سرش رو روی بالشت گذاشت و همراه با هوسوک به سقف خیره شد، توی فکر فرو رفت و بعد پرسید:

_میدونی چیه...؟

هوسوک هومی سوالی گفت و سرش رو به سمت یونگی چرخوند، روی پهلوش چرخید و بازوش رو سطحِ سینه برهنه پسر گذاشت.

دستش رو روی پوست تنش کشید و درحالی که انگشت‌هاش دایره وار روی شکم یونگی حرکت میکرد، چشم هاش بالا اومد.

یونگی توی نگاه کردن به دوتا تیله‌ی شکلاتی رنگ هوسوک تردید داشت، کمی این پا و اون پا پرید و لبش رو گزید و با مکث پرسید:

_وقتی اولین بار دیدمت...همیشه با خودم میگفتم چرا باید پسری مثل تو بازیچه‌ی مردای چندش و کثیفِ این کلاب و اون کلاب شه؟

𝖮𝗋𝖼𝖺 {اُرکا} 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘷Where stories live. Discover now