𝖱𝖾𝗏𝖾𝗇𝗀𝖾

1.7K 151 45
                                    

آخرین چیزهایی که احتیاج داشت رو داخل چمدون قهوه‌ای رنگش جا داد، صدای زن و بعد دست‌های گرمش رو دور بازوش حس کرد.

ملتمسانه سمت صورتِ پسر بلند قدش خم شد و گفت:"نامجون، یک‌ بار دیگه فکر کن.مطمئنی میخوای با کسایی که نمیشناسی زندگی کنی؟...من هنوزم دلم میخواد پیش خودمون بمونی."

نامجون بدون اینکه متوجه تکون‌های شدیدی که هنگام جمع کردن وسایلش به زن وارد میکرد باشه، بازوش رو از بین انگشت‌های مادرش بیرون کشید.

سمتش برگشت، عینکش رو بالاتر فرستاد، لبخند فیکی زد و چال گونش رو برای مادرش به نمایش گذاشت و پلک‌هاش رو کوتاه روی هم فشرد.

با لحنی دلگرم کننده که تاثیری هم نداشت گفت:"مطمئنم مامان، جای نگرانی نیست. قراره خیلی‌خوب با اونا کنار بیام. مراقب نانی باش...خودم هم چندوقت یکبار به محض اینکه بتونم واستون پول میفرستم."

مادرش که دیگه آخرین زورهاش رو برای نگه داشتن پسرش میزد جلوی چهارچوب در رو گرفت و با بغضی که رو به نابودی میبردش نالید:" من باید چیکار کنم...ها؟...هیچ فکر کردی داری منو با خواهرت تنها میزاری؟... پدرت نیست...اما اگر بود اون هیچوقت خانوادش رو تنها نمیزاشت نامجون‌‌‌...!"

نامجون نگاهش رو از چشم‌های غرق در اشک مادرش برداشت، لحظه‌ای به سقف نگاه کرد و پوفی کشید.
سعی کرد از دربیرون بره و زن رو با آرامش کنار بزنه؛ اما دست‌های زن، دارای همون زور بازویی بودند که به نامجون به ارث رسیده بود.

تلاشش موفقیت آمیز نبود، بار دیگه زن رو به آرومی کنار هول داد و غر زد:"مامان!...میدونی که تصمیمم رو گرفتم...رفتن من به سئول به نفع همتونه."

زن همچنان مصررانه جلوی در ایستاده بود تا اینکه نامجون با لحن صدای آرومی بهش توضیح داد:
_من از وضعیت زندگیمون با خبرم...ممکنه بیماری نانی پیشرفت کنه و توهم مثل قبل انرژی و زور گذشتتو نداری که کار کنی مامان...پس لطفا فقط بزار تلاشمو بکنم. کارش خوبه نگران نباش. میتونم از پس خودم بربیام و درکنارش درسمو بخونم. همونطور که پدر میخواست...درسته؟

مادرش با حرف‌های نامجون خودش رو راضی کرد و اجازه داد تنها پسرش، نورِ زندگیش، بعد عشق زندگیش بره و ترکش کنه.

همینکه نامجون پاش رو از در بیرون گذاشت سرفه‌های خون آلود خواهرش تبدیل به نفس‌های زندانی توی ریه‌هاش شد.

بهم ریختگی زندگی نامجون ذهنش رو از خط تمرکز بیرون انداخت و تسلطش رو از اتفاقات اطرافش سلب کرد.

توی یکی از معاملات طرف توزرد از آب دراومد و نامجون رو لو داد، از بازداشت شدن فرار کرد؛اما ممنوع الخروج شد.

حساب‌هایی که به نامش بود مسدود شد و تا مدت‌ها درگیر کارهای دادگاهش از راه دور بود و جین پرونده‌اش رو برعهده داشت.

𝖮𝗋𝖼𝖺 {اُرکا} 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘷Where stories live. Discover now