𝖲𝗈𝗆𝗍𝗁𝗂𝗇𝗀 𝗍𝗁𝖺𝗍 𝗇𝖾𝗏𝖾𝗋 𝖼𝗁𝖺𝗇𝗀𝖾𝗌

1.6K 158 16
                                    

🎶Cique - Sub Urban

خورشید وسط آسمون میدرخشید، مردم مثل همیشه به روند کسل کننده زندگیشون ادامه میدادن و خیابون‌هارو با وجودشون پر کرده بودند.

خیابون‌های شیب‌دار سئول شلوغ بود و ماشین نکره و گنده‌ی مشکی رنگشون توی خیابون‌ها این طرف و اون طرف میرفت .

جیمین گاهی سر پیچ‌ها از روی شیطنت فرمون رو تا آخر میچرخوند و به جانگکوک که زیر لب بهش فحشی حواله میداد میخندید.

با رد شدن از بین جمعیت سرعتش کم میشد و به سرنشین‌هاش فرصت اینو میداد که از پشت شیشه‌های دودی و فضای تاریک داخل ون، دنیای بیرون رو ببینن.

هوسوک درحالی که با هر تکون ماشین به شیشه ون کوبیده میشد، خمیازه‌ای کشید و به سمت یونگی که کنارش نشسته بود برگشت و لبخند سوییتی زد.

رفتار عجیبشون با همدیگه کاملا حس میشد؛ ولی کسی به این مسئله اهمیت نمیداد، حتی تهیونگ که گاهی متوجه نگاه‌های معنادار هوسوک به پایین تنه یونگی توی اون لباس‌های ساده که شبیه یه پسر عادی بنظر میومد میشد.

نگاهش رو از اون دوتا برگردوند، کیف لپ‌تاپش رو کمی روی پاهاش جا به جا کرد و به مسیر جلوی ماشین خیره شد.

جانگکوک کنار جیمین روی صندلی شاگرد نشسته بود و گاهی از آینه، رفت و آمد گشت پلیس رو چک میکرد.

مطمئن میشد سرعت زیاد جیمین دردسری نسازه و گاهی نیم رخش برای نگاه کردن از شیشه پشت به عقب برمیگشت.

کلاه کپ مشکی رنگ، شلوار و جلیقه پر از سگک و جیبی که بهش اجازه مخفی کردن چاقو‌هاش رو میداد و به پیروی از رنگ کلاهش مشکی بود.

تتوهای توی چشمش از دو طرف آستین‌های لختش بیرون زده بود و پیرسینگ کنار ابروش اون رو شبیه یه قاتل در پوست یه پسر بیست و چهارساله می‌کرد.

تهیونگ اونقدری این چهره سرد رو دیده بود که حالا با فکر کردن به چند روز پیش که جانگکوک درجین بلوجاب زیر سلطه گرفته بودش حس بدی نداشته باشه.

ولی باز هم این باعث نمیشد وقتی جانگکوک هنگام دیده بانی اتفاقی نگاه پر اخم و جدیش رو بهش میندازه ناخن‌هاش رو کف دستش فرو نکنه و فشار نده.

ماشین وارد پارکینگ سر بازی که پر از ماشین‌های رده بالا بود وارد شد، جیمین سریعا ون رو به راحتی توی جا پارکی جا داد.

هیچکدوم ضربان دیووانه‌ وار قلبشونو که داشت از گلوشون بیرون میپرید رو لو نمیداد و همشون فقط خونسردانه به جایی نگاه میکردن.

جانگکوک درحالی که یکی از چاقو‌هاش رو بین انگشتش میچرخوند به ساعتش نگاهی انداخت و دستور داد:

_یونگی پیاده شو

یونگی سری تکون داد و به صورت خم توی ماشین ایستاد، با باز شدن در ون و نور وارد شده به محفظه فلزی و تاریک تهیونگ چشم‌هاش رو جمع کرد.

𝖮𝗋𝖼𝖺 {اُرکا} 𝘒𝘰𝘰𝘬𝘷Where stories live. Discover now