part6🔞

9.1K 300 32
                                    

روز بعد رابرت منو از خواب بیدار کرد
+هوممم
رابرت:پاشو لباس بپوش بریم لب ساحل
+اخه الان؟
رابرت:تو حالا حاضر شو ده دقیقه دیگه باید  حاضر باشی
+اوکی

صدای در اتاق اومد سختی بیدار شدم و پروسه  اول صبح رو طی کردم  و چند تا فحش به رابرت دادم
موهامو از بالا بستم وسایل مورد نیازمو  توی کیف انداختم

یه دست مایو دو تیکه قرمز رنگ
که سوتینش دور گردنی بود برداشتم  و یه پیرهن سفید ساده هم ‌ روی مایو پوشیدم

رابرت حاضر و اماده جلوی در ایستاده بود
یه شلوارک مشکی با یه پیرهن سفید که آستیناشو  رو به بالاتا کرده بود  تتو های  ترسناکشو توی چشم بیننده فرو میکرد 
کنارش ایستادم
+من حاضرم
بدون نگاه کردن به من راهشو سمت در کج کرد
به خدا این پسر روان پریشه عادی نیست
......

از آسانسور پیاده شدیم در ماشینو باز کرد  خبری از الکس نبود

واسه همین خودش پشت فرمان نشست
+حتما باید الان میرفتیم ؟من هنوز خوابم مونده
رابرت:اگه شب زود بخوابی صبح زود هم بیدار میشی

+اوففف

تا ساحل هیچکدوم هیچ حرفی نزدیم
ماشین رو پارک کرد پیاده شدم

یه سبد از توی جعبه برداشت با هم به سمت ساحل رفتیم
هوا خیلی خوب بود باعث شد کلی انرژی خوب بگیرم

سبد رو زمین گذاشت منم زیر انداز رو‌ پهن کردم
کفشاشو در اورد پیرهنشم با یه حرکت از تنش بیرون کشید و دراز شد
پسره عنتر  رو اعصاب

منم لباسامو دراوردم
باید حتما  ضد افتاب میزدم پوستم جنبه این  اشعه  افتاب رو نداره
ضد افتاب رو از کیفم در اوردم مشغول زدن ضد افتاب به پوس صورت و بدنم شدم
رابرت یهویی نشست سرشو سمت من برگردوند و گفت: همه بدنت معلومه
با تعجب نگاهش کردم گفتم:اون دخترای اونجا حتی شورت و سوتین ندارن
رابرت:اونا به من چه
+اینجا لب ساحله انتظار داری چه طوری باشم؟

دراز کشیدم کلاه حصیری رو روی صورتم گذاشتم آروم خندیدم من که  برجستگی شلوارشو دیدم میدونم دردش چیه 

رابرت:آب میوه میخوری ؟
+اهوم
بلند شدم واسم یه لیوان نوشیدنی سرد ریخت
لیوان رو برداشتم کمی خوردم
+میشه پشتمو ضد آفتاب بزنی
رابرت:اره
ضد افتاب رو دستش دادم شروع کرد به مالیدن ضد افتاب به کمرم
یهوی جوری دستاشو روی پوستم فشار میداد  احساس کردم  میخواد تمام انرژیشو از طریق دستش خالی کنه

رابرت:تموم
+ممنون
سمتش برگشتم و  کمی ضد افتاب کف دستم ریختم
و به بدنش مالیدم  ماساژ دادم تا جذب بشه
+بفرما

دراز کشید و  نفسشو با صدای بلند بیرون داد

بند سوتینمو باز کردم و درش آوردم به شکم خوابیدم
رابرت:میشه لخت نشی جلوی بقیه

مجموعه گودال سیاهWhere stories live. Discover now