+ نههههههه
ویلیام: صبر کن فقط یکم
+ گفتم نههه
ویلیام:اون وقت چراااا؟
+ چون که بالا میارم
ویلیام: ایم فقط یه لیوان شیر کوفتیه که باید بخوری
+ داخلش زرده تخممم مرغههههه
ویلیام: اگه نخوری به زور میریزمش توی حلقت
یهویی یکی از پشت منو محکم گرفت
+ آدولفففففف از پشت بهم خنجر زدیییی
آدولف: متاسفم خانوم ولی تجویز پزشکه
ویلیام به سمتم اومد و لیوان رو به لبام نزدیک کرد و گفت: اگه یه قطره اش بریزه من میدونم و تو .
مجبورم کرد تا قطره آخر رو بخورم
اشک از چشمام راه گرفت
لیوان رو برداشت و با دستمال دور دهنمو پاک کرد به زور جلوی خودمو گرفتم تا عوق نزنمآدولف ولم کرد و گفت: خیلی سختش میکنی ریس به خاطر ورزش کرد و عضله سازی سفیده تخم مرغ میخوره
به سمت مبل رفتم و نشستم
آدولف : میرم تدارک شام ببینم
+ فقط اومده بود منو بگیره
ویلیام : فوق العاده اس
+ بیا اینجا
به سمتم اومد کتشو در اورد و کنارم نشست به سمتش رفتم و مثل یه بچه توی بغلش دراز کشیدم .
محکم منو به خودش فشار داد وگفت: باید بچمون قوی بشه
+ با ساموئل حرف زدی ؟
جوابمو نداد
+ ویلیام
ویلیام: خب مادرت یکم از این که بارداری و یه جورایی دزدیدمت و تو رو به اسپانیا آوردم ناراحته ولی گفته خودم با نلی تماس میگیرم
+ من ۲۴ سالمه بچه ۱۶ ساله نیستم.
پیشونیمو بوسید و گفت: مجبوره که قبول کنه وگرنه دخترش و نوه اش رو از دست میده .
به نظرت خطری منو تهدید میکنه؟
اخم کرد و گفت: من همچین اجازه ای نمیدم . فهمیدی ؟
+ فقط همینجوری پرسیدم ...
ویلیام: نمیخوام دیگه بپرسی.... من از تو محافظت میکنم .
دستشو روی صورتم گذاشت و گفت: اینجا رو دوست داری؟
+ فوق العاده اس
ویلیام: دوست داری پسرمون رو اینجا به دنیا بیاریم
+ من دوست دارم هر جا تو هستی باشم پس فرقی نداره .
ویلیام: بعد از قراره که چند نفر به دیدنم بیان... نمیخوام بیای پایین هر صدایی شنیدی توی اتاقت بمون باشه ؟