پدر و مادرِ جونگکوک، تقریبا سه روز بعد از نتایج خبردار شدند... البته مادربزرگ و پدربزرگش واقعا دوست داشتند خبرش زودتر به پسر و عروسشون بگند. اما این خودِ جونگکوک بود که ازشون خواست تا بهش مهلت بدند تا بتونه برای مواجه شدن با والدینش، آماده بشه.
مواجه شدن با والدینش و مخالفت هاشون!
اون دو با شنیدن خبر، بلافاصله خودشون رو به خونه ی پدربزرگ و مادربزرگ رسوندند...
خانم جئوک حرف زیادی برای گفتن نداشت.
اون با یک لبخندِ دروغین و کج و کوله ، برای پسرش آرزوی موفقیت کرد و اضافه کرد که با این مسیری که در پیش گرفته، قراره واقعا به آرزوی موفقیتِ بقیه نیاز داشته باشه!و البته که اون کنایه به خوبی پسر رو آزرده کرد.
اما پدرش... اون برعکسِ همسرش بود.
چون نیازی نمیدید حرف هاش رو توی نیش و کنایه خلاصه چرا که مردِ رُکی بود و حرف هاش، بی پرده:
"اینکه قبول شدی، موفقیتت رو تضمین نمیکنه!"و خب.... جونگکوک پسرِ همون زوج بود!
پس نمیشد ازش انتظار داشت که ساکت بمونه...
و اون با چرخوندنِ چشم هاش، لب باز کرد:
"باز شروع شد!"و لحنِ پدرش حتی خشک تر و جدی تر شد:
"با خودت چی فکر کردی؟ هر چیزی ممکنه هر لحظه باعث بشه تو از اون دانشگاه کذایی اخراج بشی!""مثلا؟"
"نمره های خراب؟... غیبت های بیش از حد؟"
"هاه! به همین خیال باش!"
"دعوا کردن با هنرجوها؟... آسیب زدن به فضای دانشگاه؟"
"دارم میرم دانشگاه! نه باغِ وحش!"
"پرداخت نکردنِ شهریه!"
"اوه خواهش میکنم من رو نخندون!"
"روابط نامشروع با اساتیدِ دانشگ-"
و این بار حرفِ آقای جئون با فریادِ پدرش قطع شد:
"خجالت بکش پسر! کافیه دیگه! بفهم که داری درباره ی پسرِ خودت و نوه ی من حرف میزنی!"و جونگکوک....
خب... فقط نمیتونست چیزی که گوش هاش از دهانِ پدرِ خودش شنیده بودند رو باور کنه!و انگار آقای جئون هم باور نمیکرد واقعا همچین حرفی زده باشه... چرا که لحظه ی بعد دستش رو روی پیشونیِ خودش گذاشت و بعد از چند نفسِ عمیق، برای چندمین بار لب باز کرد:
"من منظورم اون نب-"اما حرفش این بار توسط پسرِ خودش بریده شد:
"نیازی به توضیح نیست. تا الانش هم زیاد شنیدم."چشم های متعجب زیادی به پسر دوخته شده بود. انگار هیچکدوم باور نمیکردند پسرِ ساکت و بی آزارِشون بالاخره به ستوه اومده باشه.
اما جونگکوک فقط... واقعا خسته شده بود:
"فکر میکنم خودم بتونم بقیه ش رو حدس بزنم! به محض اینکه خطایی از من سر بزنه و اخراج بشم، باید دنباله ی حرفه ی پدر رو بگیرم... درسته؟"
YOU ARE READING
Tiptoe :::... (Taekook ver.)
Fanfictionچه توی بزرگ ترین دانشگاهِ هنرهای موسیقاییِ جولیارد ، چه توی هر دانشگاهِ کوفتی دیگه ای ، عشق بین یک هنرجو و استاد غیر قانونیه! ولی خب...سرنوشتِ تخمیه دیگه :) ~~~ (این فیک قبلا با اسمِ why توی اینستا عاپ میشده❕) ~ معانی کلمه ی "تیپتو" : 1) در معنای لغ...