Lets play game!

55 25 31
                                    

'فلش بک'

پیچ گوشتی رو توی مشتش محکم گرفت.برادرش هر لحظه بهش نزدیک تر میشد،نزدیکِ نزدیک..اینو میتونست از صدای قدم هاش حس بکنه...
حالا برادر مریضش بالای سرش رسیده بود...
"هیوکی...منم  هیونگت... چشماتو باز کن و بیا باهم بازی کنیم."
دستای هیوک میلرزید نفساش تند شده بود. نمیدونست باید چیکار بکنه... بناگه پتو از روش کشیده شد و هیوک تونست چشمای براق برادرشو توی اون تاریکی ببینه!
" آیگو... سردته برادر کوچولوی من؟ بیا بازی کنیم... تو این بازی قول میدم که گرم میشی! "
دونگهیوک بیشتر ترسید.. مگه چی بود که می خواست گرمش کنه؟ چطور بردارش نفهمیده بود لرزش بدنش بخاطر ترسه نه بخاطر سردی هوا؟
"چه..ب..بازی؟"
برادرش کمی روش خم شد درحالی که چشماش جای جای صورت دونگهیوکو تماشا میکرد زمزمه کرد"عشق بازی!"

'پایان فلش بک'

هچان رو به روی پنجره اتاقش نشسته و داشت بیرون رو تماشا می کرد
بقیه مریضا توی حیاط با پرستارشون مشغول بودن اما هچان تنها بود!
پرستار خوش چهرش با اونیکی مریضش،جیسونگ مشغول بود.
اونا روی چمن دراز کشیده بودن.جیسونگ روی پاهای پرستارش دراز کشیده بود و پرستار مو بلوند دستشو لای موهای جیسونگ فرو برده و با اونا بازی می کرد!
دو دقیقه قبل وقتی مارک گفت می خواد با هچان بره حیاط،هچان قبول نکرد.چون دلش می خواست با پرستار هوانگ رونجوین بره و وقت بگذرونه اما حالا تنها بود...مثل همیشه!

رونجون خنده ای کرد و موهای زیردستشو کشید که جیغ جیسونگ به هوا رفت" هی ولی تو باعث افتادنم شدی،صدبار بهت گفتم وقتی خواب آلودی از پله ها پایین نرو پات پیچ میخوره میوفتی زمین"

جیسونگ موهای خودشو ناز کرد و خنده کنان گفت"ولی هیونگ مگه تو سوپرمنی که اونجوری پریدی تو هوا بغلم کردی که نیوفتم؟نکنه فکر کردی میتونی پرواز کنان منو بگیری؟"
رونجون اینبار قهقه ای سر داد یاد اوری خاطرات دو ماه پیششون خیلی بامزه و خجالت اور بود.
"چیه بده جونتو نجات دادم؟حالا یه بار خواستم قهرمانت باشم"
جیسونگ خندشو خورد و دست هیونگشو که روی موهاش بود لمس کرد"ولی تو همیشه قهرمان من بودی "
رونجون هم لبخندی زد.
از اینکه پیش جیسونگ بود خیلی احساس خوبی داشت.
جیسونگ سرشار از مهربانی و کیوتی بود.همیشه بهش حس خوبی میداد.
سرشو بلند کرد و با چشماش دنبال بیمار دیگش گشت"مطمئنی که به هچان گفتی بیاد پیشمون؟"
جیسونگ لبخند رو لبش خشک شد."آره گفتم اما اون خودش نخواست بیاد"
از اینکه به هیونگش دروغ گفته بود حس خوبی نداشت
نمی خواست هیونگشو با کسی شریک بشه برای چی باید اون قاتل رو کنار خودش و پرستارش تحمل می کرد؟
"دیروز ناراحتش کردم جیسونگ،الانم پشیمونم"
جیسونگ همونطور که دراز کشیده بود پاشو روی اونیکی پاش انداخت"حتما حقش بوده که ناراحتش کردی"
"نه جیسونگ این دفعه نه!من ناخواسته ناراحتش کردم آه باید قیافشو می دیدی خیلی ناراحت شد"
جیسونگ به طرف هیونگش برگشت.
رونجون واقعا از اینکه بیمارشو ناراحت کرده بود ناراحت بود.اون نمی خواست هیونگشو اینجوری ناراحت ببینه. "عیبی نداره هیونگ خودتم میگی ناخواسته بود پس میری ازش معذرت میخای تموم میشه"
رونجون به چشمای جیسونگ خیره شد"به نظرت منو میبخشه؟"
جیسونگ شونه ای به معنی نمیدونم بالا انداخت"اما به امتحانش می ارزه."


****

در اتاق هچان رو زد.'تق تق'
هچان از روی پنجره کنار اومد و به طرف در رفت.
در رو یواش باز کرد و سرشو بیرون برد.
اما بردن سرش یکی شد با فرو رفتن سرش تو شکم رونجون.
هچان با گیجی سرشو عقب کشید و به رونجونی که داشت می خندید نگاه کرد"آی قلقلکم اومد"
هچان از کنار در تکون خورد و با گیجی پرسید"مگه از شکمت هم قلقلکت میاد؟"
رونجون قدمی داخل اتاق گذاشت و موهای هچان رو بهم ریخت" آره من خیلی قلقلکیم"
هچان با همون لمس کوچک ضربان قلبش تندتر شد.
ناراحتیش از بین رفت
انگار که اصلا از دست رونجون ناراحت نبود.
رونجون روی تخت هچان نشست و با دستش به هچانی که با لبخند مسخره ای نگاهش می کرد اشاره کرد"بیا بشین اینجا..چرا نیومدی پایین؟"
هچان با یاداوری ناراحتیش اهی کشید و کنار رونجون نشست" چون تنها بودم نخواستم بیام اونجا تنهایی یه گوشه ای بشینم و تو و جیسونگو نگاه کنم"
رونجون با تعجب بهش چشم دوخت.
چشماش ناراحت به نظر می رسید.
"جیسونگ بهت گفت بیای پیشمون قرار نبود که تنها باشی اما خودت نیومدی"
هچان با تعجب نگاهش کرد"کی گفت؟دروغ میگه نگفته"
رونجون با شک نگاهش کرد..نکنه جیسونگ نگفته باشه؟
اما با فکر اینکه شاید جیسونگ به دونگهیوک پیشنهاد داده نه هچان دست از فکر کردن برداشت.
"خب حالا بیا الان بریم پایین هوم؟"
هچان چشماشو مظلوم کرد و از زیر چتری هاش نگاهش کرد" یعنی میشه؟"
رونجون دست هچانو گرفت و بلندش کرد"اره چرا نشه؟"
دستشو گرفت و به طرف حیاط تیمارستان اونو کشوند.
رونجون بیخیال عذرخواهی شده بود به هرحال اگه عذرخواهی می کرد هم هچان یادش نبود.
باید به یادش میسپرد تا وقتی دونگهیوکو دید ازش معذرت بخاد!

Will you be my nurse?Where stories live. Discover now