part°•16

974 148 15
                                    


قشنگای خاله اون ستاره رو رنگی کنین ببینم🥺😂💫

____________________________________//////////_____________

+ناخودآگاه پای جونگکوک به قلوه سنگی که کنار پیاده‌رو بود گیر کرد
و انگاری که من دقیقا برای همون اونجا بوده باشم،صاف تو بغلم افتاد و من برای حفظ تعادلم پاهامو رو زمین محکم تر کردم.صحنه باحالی بود و کاش کسی بود که اونو ثبت کنه...جونگکوک حرصی و کیوت توی بغل تهیونگ جنتلمن...

=من همیشه این صحنه هارو تو دراما میدیدم و فکر نمیکردم که تو واقعیت بتونه اتفاق بیفته...ولی خدای من حالا منی که هرلحظه منتظر بودم با مخ پخش زمین بشم توی بغل تهیونگ افتاده بودمو اون از نزدیک بهم زل زده بود.....بعد از ثانیه ها زل زدن به چشمای همدیگه با حس دوباره داغ شدن لپام به خودم اومدم و با تک سرفه ی نمایشی خودمو جمع و جور کردمو صاف ایستادم...

"خ خب...ممنون که نذاشتی کف زمین پهن بشم...ولی من هنوز عصبانیم..."
اینبار آروم تر و با دقت بیشتری به راهم ادامه دادمو به دادی که میگفت(هی وایسا خرگوش شیطون) توجهی نکردمو منظره اطرافمو زیر نظر گرفتم...

هوبی هیونگ قطعا سلیقه خوبی داشت و من اینو خوب میدونستم و واسه همین بود که بدون اینکه تردیدی تو کارم باشه یه راست اومده بودم اینجا و هر طرف که سرمو میچرخوندم فضاهای قشنگتری میدیدم با دیدن صحنه جلوم با چشمای قلبی سرجام میخکوب شدم و حتی جسمی که باهام برخورد کرد هم نتونست نگاهمو از اونجا منحرف کنه....با ذوق کولمو روی شونم سفت کردمو دست تهیونگی که سرشو با دست گرفته بود و قیافش از درد مچاله شده بودگرفتمو دنبال خودم کشیدم...

درواقع از همون لحظه ای که تهیونگ اون ژست مسخره رو گرفته بود و بهم گفت میتونی منو بکشی به این فکر کرده بودم که میتونم از چهرش طرحی بکشم و فقط به یه فضا و پس زمینه ای مناسب احتیاج داشتم تا کارمو کامل کنم که اونم الان مقصدیه که در پیش گرفتیم...
.
.
.

=هی غر نزن و تکون نخور تا کارم تموم بشه

+اِاِاِ ببین چجوری حرف میزنه ادبت کو بچه... الان تو همونی نبودی که میگفت از دستم عصبانیه؟؟ الان یه ساعته منو کاشتی اینجا نمیگی میخوای چیکار کنی من...

=هیسسس هیونگ اینقد حرف نزن صورتت تکون میخوره...یه لحظه نمیتونی غر نزنی؟

+باشه من خفه میشم...ولی یادت باشه به خاطر این بی ادبیت قراره تنبیه بشی جئون

=باشه یادم هست حالا فقط تکون نخور و به من نگاه کن هیونگ باشه؟

با نشنیدن صدایی سرمو از رو برگه‌ی جلوم بلند کردمو به اخمای توهم و حرصیش نگاه کردم، بعد از تکخندی که زدم با چشم و ابرو بهش فهموندم که قیافشو اونجوری نکنه و لبخند بزنه...با دیدن دوباره‌ی لبخند مستطیلی و اون چشمای کشیده و قشنگش که الان زیر گونه هاش تقریبا مخفی شده بودن انگار که چیزی توی سینم لرزیده باشه گرم شدن تموم تنمو با حس شیرینی تجربه کردم...

still with you | VKWhere stories live. Discover now