part°•24

764 104 8
                                    

Hoseok pov

شوکه به تهیونگ که سرشو پایین انداخته بود و جونگکوکی که همزمان با گاز گرفتن لباش، با نگرانی بهش چشم دوخته بود نگاه میکردم.... میدونستم که یه چیزایی این وسط درست نیست ولی واقعا انتظار همچون چیزی رو نداشتم....درسته از همون اول حسایی نسبت به تهیونگ داشتم ولی از جونگکوک بعید بود... اون حتی تا به حال در مورد اینجور مسائل حرف هم نزده بود و من قطعا میتونستم بگم که استریته!!! ولی حالا با دوستش وارد رابطه شده و عاشقش هم هست!!

با اخمی روبه کوک کردمو گفتم:
"کوک تو هم این حرف رو تایید میکنی؟" با دیدن تکون خوردن سرش دستی به صورتم کشیدمو گفتم: " شما دوتا...میدونید که این چیزی نیست که بخواین الکی و سرسری در رابطه باهاش تصمیم بگیرین ؟ ما تو کشوری زندگی میکنیم که موافقای زیادی با این رابطه درش وجود نداره و میدونم که خودتونم میدونین"

="هیونگ، من واقعا تهیونگ....تهیونگ رو دوست دارم...میدونم که این ممکنه واستون عجیب باشه...چون واسه خودم هم اولش غیر قابل باور بود...ولی من کلی فکر کردم و یه تصمیم یهویی نگرفتم. چندین روز با خودم کنجار رفتم و همه جوانبشو در نظر گرفتم و فهمیدم که....که نمیتونم کسی رو به اندازه تهیونگ دوست داشته باشم، من واقعا از تصمیم و انتخابی که کردم راضی و خوشحالم هیونگ"

+"هوسوک هیونگ من عاشقشم و امیدوارم درکمون کنین...من مراقبش هستم و کاملا از تصمیمی که گرفتم مطمئنم"

با شنیدن حرفهاشون کمی گاردمو پایین آوردم نمیخواستم کسی باشم که مانع رابطشون میشه ولی واقعا نگران بودم. با صدای آرومی رو به جونگکوک گفتم: کوک مامانت میدونه؟

= "قرار شد بهش بگم هوبی هیونگ...من میدونم که مامان ازمون حمایت میکنه"

با تکون دادن سرم نفسمو بیرون دادمو گفتم: باشه حالا که هردوتون راضی هستین و میگین که همو دوست دارین من مشکلی ندارم... امیدوارم هیچوقت پشیمون نشین...تهیونگ مراقب پشمکم باش میدونی که اگه یه تار از موهاش کم بشه همون احساسی رو که اول آشناییمون کردی رو به واقعیت تبدیل میکنم! من جونگکوک رو مثل بردار کوچکترم، حتی بیشتر دوست دارم و قطعا هر هیونگی خوشبختی و خوشحالی دونسنگش رو میخواد...

میدونم که خودتونم از این موضوع که قراره شرایط سخت تری رو
نسبت به بقیه افردا داشته باشید خبر دارید...نمیخوام ترسی به دلتون راه بدم و اینجا دوتا کاپل شاد داریم پس قطعا شماهم میتونید زندگیتونو بسازید... تهیونگ لازم نیست از من بترسی و منو هیونگ خودت بدون و هرجا کم آوردی رو کمکم حساب کن پسر ...پشمکِ من، امیدوارم همیشه شاد باشی بچه،من پشتتونم"

+وقتی تایید هیونگِ جونگکوک رو شنیدم نفس عمیقی کشیدم و لبخند پر استرسی زدم

"من قول میدم بهترینا رو برای جونگکوک بسازم و بهترین زندگی رو براش فراهم کنم.من عاشق جونگکوکم و هر اتفاقی که بیوفته بازم تنهاش نمیذارم و ازش نمیگذرم.من با تمام وجودم،حسم و قلبم عاشق جونگکوک شدم و دلم نمیخواد از دستش بدم"حدود حرفایی که تو دلم مونده بود رو گفتم و وقتی سرمو بالا آوردم با لبخند همه مواجه شدم.

still with you | VKМесто, где живут истории. Откройте их для себя