🍷part 8🍷

217 13 2
                                    

خوب سلام عزیزان توی پارت 9شخصیت جدید داریم تازه اونجا داستان عشق رزالین و تیهونگ معلوم میشه پس منتظر باشید *

تا خواستم برم که پام گیر کرد و افتادم بغل تیهونگ من روش افتاده بودم قشنگ یه سه سانت فاصله داشتیم باهاش چشم تو چشم شدم توی اون چشمای سیاه غرق شده بودم تازه به خودم فوری از روش بلند شدم
خجالت کشیده بودم لپام باز گل انداخته بود سرمو انداختم پایین

رزالین:معذرت میخوام

نذاشتم حرفی بزنه فوری از اتاق اومدم بیرون دستمو روی قلبم گذاشتم و یه لبخند محوی زدم آروم باش رزالین هیچی نیست آروم باش نفس عمیقی کشیدم و رفتم آشپزخونه یه لیوان آب خوردم که بابام رو دیدم که توی حیاط با یکی حرف میزنه میخندید هه اصلا بع من چه مگه اون به من اهمیت میده فقط به فکر اینکه با کی ازدواج کنم با کی نکنم معلوم نیست با کی هماهنگ کرده که باهاش ازدواج کنم اوف ولش کن ذهنم با چیزا خراب نکنم داشتم میرفتم که یکی دستمو گرفت

هسو:هنوز از دستم ناراحتی اره

رزالین:معلومه که هستم ازت عصبیم یعنی انقدر برات سخت بهم بگی من زن باباتم توی این همه مدت که پیشتم بودم یه نگفتی من زن باباتم من که هیچ خیری از بابام ندیدم حداقل دلم خوش بود که یکی هست مثل مادرم اما اونم نبود تا الان فقط دورغ

هسو:رزالین من ...

دستمو از دستش کشیدم بیرون

رزالین:دیگه اسم منو نیار خانم لی هسو من فقط تورو به عنوان زن بابام می شناسم تو الان هیچ دلت واسه پسرت سوخته هیچ گفتی کجاست اره نه هیچ به خودت گفتی که الان چقدر کتک خورده مرده از یا زنده

از بغل دستش رد شدم

هسو:اما پسر من بهت خیلی بدی کرد نمیخوای زجر بکشه

رزالین:من بخشیدمش نمیخوام بکشه من مثل بابام سنگدل نیستم به فکر پول و قدرت نیستم و تا عمر دارم شبیه بابام نمیشم

هسو:هه بابات اگه اون قدرت نداشت و پول رو تورو چجوری بزرگ میکرد ها

رزالین:یجوری که حداقل من به اسم قهرمان میشناختمش نه به عنوان کسی که فقط دخترشو برای پول و قدرت با این و اون ازدواج کنه من بعداز مرگ مادرم دیگه برام هیچی مهم نیست خانم لی

از پله ها رفتم بالا رفتم اتاق بچگیم و آلبوم عکس ها رو برداشتم

راوی
دختر بیچاره چنان با حسرت به صورت مادرش نگاه میکرد بغضش ترکید اشکاش سرازیر شد دلش واسه خودش می سوخت چرا از هیچی شانس نیاورد

رزالین:مادرم هق کجایی هق هق چرا رفتی چرا منو تنها گذاشتی هق هق هق هق هق هق هق

داشت همچنان گریه میکرد نفهمید کی در اتاق باز شده با صدای دوستش که اونو خیلی دوست داشت شناخت برگشت سمتش که....ادامه دارد

سلام عشقای من امیدوارم خوشتون اومده باشه منتظر پارت بعد باشید ❤❤

🥂Restart🥂Where stories live. Discover now