part 4

3.8K 540 81
                                    

تهیونگ بعد از اینکه عطر تلخشو زد

با قیافه جدیش که هر کسی رو میترسوند

و با قدمای بلند از اتاق خارج شد و از پله های کاخش پایین رفت

دلش اون جوجه رو میخواست ولی کار داشت
ولی میتونست بعد از اینکه از شرکت اومد کوک رو ببینه

اون باید براش تصمیم میگرفت که باید چیکار کنه

همینطور نمیشد میشد؟

سوار ماشینش شد و با حرکت کردنه ماشین تو افکارش بیشتر غرق شد

___________

خانم لی براش اتاقشو اماده کرده بود و الان رو تختش خوابیده بود..

تمام چیزای اتاقش صورتی بود و همه اینها باعث میشد بیشتر دلش بخواد بره توی لیتلی

ولی نه!
اون باید از اینجا میرفت

حس خوبی به اون مرد نداشت ولی یه حس کشش خاصی نسبت بهش داشت که خودش فقط یه حس بیجا میدیدش

باید میرفت

نمیدونست کجا.. ولی هر جایی بهتره اینجا بود اره؟

اره

با افکارش از روی تخت بلند شد و بدون اینکه چیزی برداره از اتاق خارج شد

هیچ کس حواسش به کوک نبود پس این فرصت خوبی بود که مخفیانه از اینجا بره

لبخند شیطونی زد و اروم از پله ها رفت پایین

با قدمای ریز ریز از سالن گذشت و سریع رفت توی حیاط

با دیدن بادیگاردی که داره سمتش میاد لبشو گاز گرفت

بادیگارد نگاهی به پسرک کرد
" کجا میرید ؟"

کوک با استرس نگاهی انداخت
" من؟.. میرم..میرم قدم بزنم "

بادیگارد بدون حرفی سرشو تکون داد و وارد عمارت شد

اره هیچ کس فک نمیکرد اون پری دریاییه شیطون فکر فرار به سرش زده باشه
با رفتن بادیگارد سریع پشت درختچه جلوش قایم شد و به در خروجی نگاه کرد که دو تا مرد هیکلی پیشش بود

پوفی کشید

الان واقعا میتونست بره بیرون؟

سریع دوید و به نزدیک ترین درختچه به در ورودی خودشو رسوند

" خب الان چیکار کنم.."

با دیدن اینکه دو تا بادیگارد دارن حرف میزنن گوشاشو تیز کرد

" شیفت تموم شده باید دو نفر دیگه بیان تا پنج دقیقه دیگه ما بریم "

خنده ذوق زده ای کرد و با رفتن بادیگاردا سریع از در خارج شد

تند تند شروع به دویدن کرد تا ازونجا دور بشه

پاهاشو تند تر کرد....

Innocent AngelWhere stories live. Discover now