part 6

3.3K 465 47
                                    

صبح با حس چیز خیلی سفتی زیرش لای پلکاشو باز کرد و چند پلک زد

دهنشو یکم بهم زد و با بردن دستش رو چشماش
چشماشو ب کیوت ترین حالت ممکن  مالوند

با نگا کردن ب وضعشون و انالیز کردن موقعیتش خواست تکون بخوره یه دستای اون مرد بیشتر دورش پیچید 
تهیونگ لخت فقط با یه شلوارک تن برهنشو بغل کرده بود و روی تهیونگ خوابیده بود..
نمیدونست این رو از کجا اومده ولی ..

با مظلومیت نگاهی به صورت تهیونگ که بنظر خودش خیلی قشنگ بود کرد

ناخوداگاه خودشو بالا تر برد و با دستای کوچولوش صورت تهیونگو قاب کرد

خواست سرشو نزدیک تر کنه که با حرکت یدفعه تهیونگ شوکه شد و دهنش باز موند

تهیونگ روش خیمه زده بود و دستاشو بالای سرش پین کرده بود

تهیونگ نیشخند خبیثی زد و با بردن سرش تو گردن پسرک ظریف زیرش و گرفتن پوست سفید و شیریه گردنش بین دندوناش زمزمه کرد..

" هومم میخواستی چیکار کنی توله؟ "

با صدای بم و خشنی گقت که باعث شد کوک بیشتر این بترسه

جونگکوک نفسشو حبس کرده بود و صدای قورت دادن اب دهنشو به وضوح شنید

تهیونگ زبونشو رو فک پسرکش کشیدن و چشمای سرد و بی حسشو ب چشمای لرزونش دوخت

" زبون عروسکو موش خورده؟ "
کوک لباشو اویزون کرد و چشماش پر شد

" میشه..ب..بغلم..ک..کنی..؟ "

تهیونگ با شنیدن این جمله یکم تعجب کرد ولی بی حس بودنشو حفط کرد

تهیونگ دستاشو دورش حلقه کرد و لباشو رو لباش کوبوند

کوک مخالفتی نکرد ولی شوکه بود.. اره
با در زدن جک تهیونگ لباشو برداشت و فحش های خار مادرشو ازاد کرد

نگاهی به کوک کرد و پتو رو روش گذاشت
" زیر پتو بمون توله "

کوک با ترس سرشو تکون داد و همونطور موند

و از زیر پتو هر از گاهی دید میزد

تهیونگ در حالی ک فقط با یک شلوارک کوتاه رفته بود و تمام عضله هاش تو ید بودن داشت با جک حرف میزد

__________

_ قربان برای یه ماموریت با افرادتون باید بریم ایتالیا و شهر رم
طبق تحقیقاتمون همون الماسی که میخواستین
حداقل سه ماه اونجا میمونیم و خیلی از باند ها به دنبال این الماس هستن یکم کارمونو سخت میکنه ولی اگه بتونیم بدستش بیاریم سود خیلی زیادی داره

تهیونگ سری تکون داد و دستشو تو جیب شلوارکش برد

_ فعلا گمشو

جک تعظیمی کرد و بدون حرفی از اونجا رفت

تهیونگ سمت کوک رفت و فکشو با دستش گرفت

" با من میای ایتالیا ، وای به حالت بخای فرار کنی روزگارتو سیاه میکنم توله صگ "

کوک با بغض سری تکون داد که تهیونگ با صدای بم و بلندی گفت
" نشنیدم. "

"چشم.."

تهیونگ خوبه ای زیر لب گفت و گوشیشو برداشت و با یونگی تماس گرفت

بعد چند بوق برداشت

" کی قراره بریم "

" یا فردا صب یا امروز خودت تایین کن "

" افراد برترو توی باند تو هر زمینه انتخاب کن و رزومشونو برام بفرست قراره کار مهمی انجام بدیم
ب احمقا احتیاجی ندارم. "

" چشم "

تهیونگ گوشیشو قط کرد و با شستن صورتش و خشک کردنش با حوله
کرم صورتشو زد و سمت اتاق لباسش رفت

پالتو و کت شلوار مشیکشو برداشت و تفنگ مشکی براقشو برداشت و کفشای ستش رو برداشت

کوک همچنان منتظر نشسته بود تا تهیونگ بیاد که با حضور یدفعه ایش چشمای کوک باز شد...

چزا اینقد جذاب بود..
خط فکش‌..
چشمای کشیدش..
کت و شلوار شیکش‌‌...هیکلش..دستاش..
کوک بدون اینکه متوجه باشه ب تهیدنگ زل زده بود

" میبینم که چشات وا شده جوجه کیم "

کوک لباشو جمع کرد و سریع نگاهشو گرفت

تهیونگ سمتش رفت و با گرفتن دستاش بلندش کرد
" زود باش باید حاضر شی "

کوک لباسی تنش نبود.. همین موذبش میکزد و باعث

شده بود دستش جلوی اون دیک کوچولوش باشه

تهیونگ ب شدت دستشو کنار زد و نگاه تیزی بهش کرد

باکسر صورتی پای کوک کرد و سمت هودیایی ک براش خریده بود رفت

هودی سفیدی در اوردن و ب کوک داد و با در اوردن شلوار مشکی و کفشای سفید سمتش رفت

با بالا بردن پاهاش شلوار گرمو تنش کرد و کفشای سفیدو پاش کرد
با دیدن پافر مشکی تن کوک کرد

نگاهی ب تن گردالوش کرد وبلند شد

" بایر مث بچه ها حاضرت کنم! "

کوک لباشو اویزون کرد و با باز کردن دستاش زیر تهیونگ تقاضای بغل داشت

تهیونگ سعی میکرد بی تفاوت باشه ولی...
مگه میشد؟

پوفی کشیدن و با حلقه کردن دستاش دور کمر باریک پسرک و گذاشتن دستش زیر باسنش تو بغلش بالا کشیدش

کوک سرشو روی شونه ته گذاشت و چشماشو بست

تهیونگ بدون هیچ حرفی از اتاق خارج شد

به محض پایین رفتتش از پله ها تمام نگاه ها روی تهیونگ اومد

مرد نگاه خشمگینی بهشون کرد که همه سرشونو پایین بردن

تهیونگ از عمارت با قدمای بلند خارج شد و وارد پارکینگش شد

ماشین ست با استایلش رو انتخاب کرد و در پشتی رو باز کرد

بالشت کوچولویه بالا رو روی پشت گذاشت و کوک رو روش گذاشت
پتو رو روش کشیدن و درو بست

در راننده رو باز کرد بعد نشستنش  با خارج شدنش از پارکینگ
سمت شرکت بزرگش حرکت کرد

____________
Solior

Innocent AngelWhere stories live. Discover now