کوک رو تختش دراز کشیده بود و به تهیونگ فک میکرد
همون رئیس بد اخلاق..
چرا حس خوبی بهش داشت
اسم اون کشش خاص چی بود
اون حتی کیم تهیونگو نمیشناختالبته اگه چند سال پیشو فاکتور نگیریم!
فلش بک چند سال قبل
_ کوککک مراق...
با افتادن کوک رو زمین و اصابت سرش به ستون اونجا با وحشت بهش نگاه کرد
کوک اخ بلندی گف ولی چشماش داشت تار میشد
سرش گیج میرفتسریع بلندش کرد و در سریع ترین حالت ممکن خودشو سمت ماشینش رسوند
کوک رو توی ماشین گذاشت و سمت خونه عموش رفت
اگه اون بچه چیزیش میشد چی؟
باید چیکار میکرد
تنها کاری که از دستش برمیومد این بود که تند تر بره
گوشیشو سریع در اورد و به عموش زنگ زدبعد چند ثانیه عموش جواب داد
_ عمو کوک بیهوش شده ، سرش خورد به ستون..+ چی.. چطور ممکنه
_ نمیفهمم اینو.. این یهویی شد+ زود باش فقط نباید بهش اسیبی برسه
پسر سرعتشو تند تر کرد و با نگرانی به کوک نگا کرد که سرش خونریزی کرده بودبا رسیدن به خونه عموش بادیگاردا سریع در ورودی رو براش باز کردن و داخل شد..
__________________
_ احمقا برای بار دومه که اون بچه از دستتون در میره
با داد بلندی گف جوری که تن تمام افرادی که اونجا بودن رو میلرزوند
_ تا شب بهتون وقت میدم پیداش کنید
وگرنه همتونو تیکه تیکه میکنم
__________________با نگرانی به دکتر نگاه کرد و با صدای ضعیفی گفت " حالش خوب میشه؟ "
دکتر سرشو تکون داد
"حالشون خوبه فقط احتمال داره دچار فراموشی شده باشن
حدود یک ساعت دیگه بهوش میان باید به من خبر بدین تا ایشونو معاینه کنم
ولی آقای جئون اگه میبردینش بیمارستان
بهتر میشد "جئون نگاهی بهش کرد
"حتما امکانش نبود ک نبردیم اقای بیون ، درسته؟"
مرد سری تکون داد
"من باید برم مراقبشون باشید و بهوش اومدن منو خبر بدین
خدانگه دار "جونگکوک بعد از حدود یک ساعت و نیم با سرگیجه از خواب بیدار شد و نگاهی به اطرافش کرد
نا آشنا بود..با اومدن مرد و زنی بالاسرش با گیجی نگاهشون کرد و با صدای ارومی گفت "ش..شما..کی هستید"
مرد با نگرانی نگاهش کرد
"ما پدر مادرتیم پسرم.. خوبی؟ درد نداری؟"کوک سرشو به دو طرف تکون داد و خانوم جئون سریع به بیون زنگ زد
" اس..اسم من چیه"
جئون موهاش پسر کوچیکترو نوازش کرد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
" جئون جونگکوک ، تو تنها پسر ما هستی"
کوک لبخند کمرنگی زد
با اومده بیون جئون بلند شد و به بیون اشاره کرد که سریعتر کارشو انجام بده"حالتون خوبه آقای جئون؟"
کوک سرشو ارون تکون داد و بیون شروع به معاینه اش کرد
و بعد از دقایقی دارو های نیازو براش نوشتکوک تشکری کرد و بیون بلند شد
"آقای جئون میشه تنها صحبت کنیم؟"
جئون سری تکون داد و با بیون سمت حیاط رفتن" میشنوم "
بیون نگاهی کرد و شروع کرد
"پسرتون هیچی رو به خاطر نمیاره و ممکنه هیچوقت خاطراتشو به یاد نیاره
فقط در صورتی که باهاشون رو به رو نشه
در غیر این صورت آسیب میبینه متوجه اید؟
جئون سرشو تکون داد_________________
بچه ها پارت اماده بود
خیلی وقت بود vpn کار نمیکرد
تصمیم داشتم چند پارت بنویسم شرایط اجازه نداد
YOU ARE READING
Innocent Angel
Fanfictionکوک یه پری دریاییه که توی تولد هیجده سالگیش از روی کنجکاوی و بدون اینکه به مادر و پدرش بگه شب از دریا بیرون میاد چی میشه همون موقع تهیونگ رئیس مافیای خشنمون کنار ساحل در حال هوا خوری باشه و کوک چشمشو بگیره ولی کوک دیگه نمیتونست خانوادشون بببینه شای...