part 12

2.1K 227 30
                                    

کوک رو تختش دراز کشیده بود و به تهیونگ فک میکرد
همون رئیس بد اخلاق..
چرا حس خوبی بهش داشت
اسم اون کشش خاص چی بود
اون حتی کیم تهیونگو نمیشناخت

البته اگه چند سال پیشو فاکتور نگیریم!

فلش بک چند سال قبل

_ کوککک مراق...
با افتادن کوک رو زمین و اصابت سرش به ستون اونجا با وحشت بهش نگاه کرد
کوک اخ بلندی گف ولی چشماش داشت تار میشد
سرش گیج میرفت

سریع بلندش کرد و در سریع ترین حالت ممکن خودشو سمت ماشینش رسوند

کوک رو توی ماشین گذاشت و سمت خونه عموش رفت
اگه اون بچه چیزیش میشد چی؟
باید چیکار میکرد
تنها کاری که از دستش برمیومد این بود که تند تر بره
گوشیشو سریع در اورد و به عموش زنگ زد

بعد چند ثانیه عموش جواب داد
_ عمو کوک بیهوش شده ، سرش خورد به ستون..

+ چی.. چطور ممکنه
_ نمیفهمم اینو.. این یهویی شد

+ زود باش فقط نباید بهش اسیبی برسه
پسر سرعتشو تند تر کرد و با نگرانی به کوک نگا کرد که سرش خونریزی کرده بود

با رسیدن به خونه عموش بادیگاردا سریع در ورودی رو براش باز کردن و داخل شد..

__________________

_ احمقا برای بار دومه که اون بچه از دستتون در میره

با داد بلندی گف جوری که تن تمام افرادی که اونجا بودن رو میلرزوند
_ تا شب بهتون وقت میدم پیداش کنید
وگرنه همتونو تیکه تیکه میکنم
__________________

با نگرانی به دکتر نگاه کرد و با صدای ضعیفی گفت " حالش خوب میشه؟ "

دکتر سرشو تکون داد
"حالشون خوبه فقط احتمال داره دچار فراموشی شده باشن
حدود یک ساعت دیگه بهوش میان باید به من خبر بدین تا ایشونو معاینه کنم
ولی آقای جئون اگه میبردینش بیمارستان
بهتر میشد "

جئون نگاهی بهش کرد
"حتما امکانش نبود ک نبردیم اقای بیون ، درسته؟"
مرد سری تکون داد
"من باید برم مراقبشون باشید و بهوش اومدن منو خبر بدین
خدانگه دار "

جونگکوک بعد از حدود یک ساعت و نیم با سرگیجه از خواب بیدار شد و نگاهی به اطرافش کرد
نا آشنا بود..

با اومدن مرد و زنی بالاسرش با گیجی نگاهشون کرد و با صدای ارومی گفت "ش..شما..کی هستید"

مرد با نگرانی نگاهش کرد
"ما پدر مادرتیم پسرم.. خوبی؟ درد نداری؟"

کوک سرشو به دو طرف تکون داد و خانوم جئون سریع به بیون زنگ زد

" اس..اسم من چیه"
جئون موهاش پسر کوچیکترو نوازش کرد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
" جئون جونگکوک ، تو تنها پسر ما هستی"
کوک لبخند کمرنگی زد
با اومده بیون جئون بلند شد و به بیون اشاره کرد که سریعتر کارشو انجام بده

"حالتون خوبه آقای جئون؟"
کوک سرشو ارون تکون داد و بیون شروع به معاینه اش کرد
و بعد از دقایقی دارو های نیازو براش نوشت

کوک تشکری کرد و بیون بلند شد
"آقای جئون میشه تنها صحبت کنیم؟"
جئون سری تکون داد و با بیون سمت حیاط رفتن

" میشنوم "
بیون نگاهی کرد و شروع کرد
"پسرتون هیچی رو به خاطر نمیاره و ممکنه هیچوقت خاطراتشو به یاد نیاره
فقط در صورتی که باهاشون رو به رو نشه
در غیر این صورت آسیب میبینه متوجه اید؟
جئون سرشو تکون داد

_________________
بچه ها پارت اماده بود
خیلی وقت بود  vpn کار نمیکرد
تصمیم داشتم چند پارت بنویسم شرایط اجازه نداد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 22, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Innocent AngelWhere stories live. Discover now