part 9

3.1K 375 69
                                    

با رسیدن هواپیما و زنی که داشت اعلام میکرد اروم از جاش بلند شد و بعد چند مین از هواپیما خارج شد

به افراد زیادی که بیرون هواپیما منتظرش بودن نگاه کرد و زیر لب گفت

_ وای بابا چقد زیاد..( بادیگاردا)

سریع سمتشون رفت که بهش تعظیم کردن
سوار ماشین شد و به دختر کنارش نگاه کرد






_ خب اول از همه سلام
رزی هستم و قراره مدیر برنامه هات باشم و برنامه ریزیا رو من انجام بدم

الان میریم خونه ای که پدرتون برای شما خریدن و بعد از اینکه استراحت کافی کردید میریم دانشگاه برای ثبت کار ها

و خدمتتون بگم که سه روز دیگه باید یک مقاله اماده کنید و توی جشنواره بزرگ دانشگاه ارائه بدید

اگر زبان مقالتون انگلیسی باشه امتیاز بالاتری داره
و بخاطر اینکه شما توی ایتالیا نخبه بودید و الان برای دکترا قراره بخونید پیشنهاد های کاری زیادی توی اون جشنواره بهتون ارائه میشه و طبیعتا بیشترین حقوق رو باید انتخاب کنید .



_ اوه.. ممنونم از توضیحاتت‌.. رزی
میتونیم باهم دوست باشیم؟ اخه من هیچ دوستی ندارم

_ البته که میشه باعث افتخاره اقای جئون

_ جانگکوک یا کوک صدام کن

_ باشه ..کوک

کوک لبخندی زد و با صدای غار قور شکمش فاکی زیر لب گفت

رزی نگاهی بهش کرد
" یکم دیگه میرسیم کوک صبر داشته باش "

کوک سرشو تکون داد و بی حوصله سرشو به شیشه تکیه داد

کره چقدر زیبا بود
همیشه دوست داشت بیاد
با اینکه پدرش ثروت زیادی داشت ولی کوک دلش میخاست به عنوان یه شخص مهم خود کره ازش دعوت کنه و موفق هم شده بود

طی اون چند سالی که از کره جدا بود واقعا دلش تنگ شده بود

با صدای رزی به خودش اومد و با باز شدن در به وسیله بادیگارد از ماشین خارج شد و سمت ویلای بزرگ روبه رو حرکت کرد

دوتا مرد هیکلی که دم در ایستاده بودن بهش تعظیم کردن و درو باز کردن

کوک سریعا وارد شد و و لبخند محوی به زیبایی اونجا زد

بعد چند قدم وارد ویلا شد و با اومدن رزی نگاهی بهش کرد

_ دنبالم بیا کوک

سریع دنبال دختر جلوش رفت و با رسیدن به در یک اتاق درشو باز کرد و واردش شد

_ واو
نمای بیرونی ویلا خیلی زیبا بود
ولی کوک الان واقعا گرسنه بود

پوفی کشید و با اوردن وسایلش ب وسیله بادیگاردا از اتاق بیرون رفت و با راهنمایی های رزی به اشپزخونه رسیدن

با دیدن میز پر از غذا های رنگارنگ با تعجب و

خوشحالی روی میز نشست و با دعوت کردن رزی شروع به خوردن کردن

_ رزی چقدر دیگه باید بریم دانشگاه؟

_ حدودا ۳ ساعت دیگه
میتونی تا اون موقع یه خوابی بکنی

_ اره خیلی خستم

بعد حدود ۲۰ مین که غذاشو خورد سریع بعد تشکر کوتاهی سمت اتاق رفت و با وارد شدن توی اتاق خودشو روی تخت پرت کرد

___________________

_ قربان سه روز دیگه جشنوارس مبلغ حدودی شما برای پیشنهاد چقدره ؟

_ 5 میلیون دلار فک میکنم کافی باشه چون من به ادم های احمق و کودن توی شرکتم احتیاجی ندارم

_ خیلی زیا..

_ خفه شو ، تو برای من چیزی تعیین نمیکنی

_ چشم قربان عذر میخام

____________________

_ کوک بلند شو باید حاضر بشی

با صدای ظریف رزی چشماشو اروم مالوند و پوفی کشید

_ اوکی اوکی حاضر میشم تو میتونی بری

رزی سرشو تکون داد و از اتاق خارج شد

کوک لباشو تر کرد و با بلند شدنش سمت دستشویی رفت و اب خنکی به صورتش زد

بعد از اینکه با حوله صورتشو خشک کرد تیشرت راحتیش رو در اورد و با رفتن توی کمد لباس دنبال یه شلوار زاپ دار گشت

بعد کلی تلاش های بی وقفه تونست یه شلووار زاپ دار مشکی از توی کمد در بیاره

سریع شلوارشو در اورد و شلوار زام دار مشکی رو جایگزینش کرد و یک تیشرت سفید هم روش پوشید


با دیدن کفش های به ردیف چیده شده سریع یکی از کفشای سفیدو پوشید و کوله مشکیشو که لوازم مورد نیاز رو رزی براش گذاشته بود گرفت و از اتاق خارج شد

با دیدن رزی سمتش رفت

_ بریم؟
_ اره بریم ماشین تو حیاطه

کوک سری تکون داد و به همراه رزی وارد لنکوروز مشکی شدن

کوک ایرپاد هاشو توی گوشش گذاشت و اهنگ مورد علاقشو پلی کرد
چشماشو بست و توی رویای خودش مشغول شد

رزی گوشیشو در اورد و با دیدن اینکه پدر جونگکوک پیام داده سریع بازش کرد

گوشیشو بست و با رسیدن به دانشگاه کوک رو با خبر کرد کوک ایرپاداش رو در اورد و با باز شدن در از ماشین خارج شد و با رزی ب سمت سالن حرکت کردن

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


گوشیشو بست و با رسیدن به دانشگاه کوک رو با خبر کرد
کوک ایرپاداش رو در اورد و با باز شدن در از ماشین خارج شد و با رزی ب سمت سالن حرکت کردن.

____________________________

Innocent AngelWhere stories live. Discover now