Part 21

385 83 154
                                    

«لوهان»

با خونسردی به گوست که بعد از شنیدن حرفش با صدای بلندی میخندید نگاه میکرد، انتظار همچین واکنشی رو داشت، خودشم خوب میدونست رفتن به مخفیگاه کیم جونمیون به این آسونیا نیست حتی اگه گوست باشی!
به علاوه گوست آدمی نبود که به راحتی تسلیم دستورات کسی بشه، اما چاره ای جز بیان خواستش نداشت، اگه میخواست تا زمان بدست آوردن اون گردنبند لعنتی صبر کنه هرروز بیشتر از قبل جون وندی به خطر میفتاد و این چیزی نبود که لوهان میخواست. مطمئن بود که جونمیون جونش رو نمیگیره اما خوب میدونست چه بلاهای وحشتناکی سرش میاره و این روز به روز بی طاقت ترش میکرد.

حتی شده قبل از آخرین نفس بهش میرسید و نجاتش میداد و مطمئن بود برای نجات دادن وندی باید داخل اون مخفیگاه رو ببینه و حداقل شناخت کافی از گوشه به گوشه ی اون جهنم رو داشته باشه. به علاوه... قطعا سون وندی هنوزم میتونست بهشون اطلاعات کمک کننده ای بده و تنها کسی که میتونست مخفیانه وارد اونجا بشه و وندی رو پیدا کنه تا ازش اطلاعات بگیره گوست بود.
بعد از چندلحظه گوست بیخیال مسخره کردن اون با خنده هاش شد و روشو سمتش برگردوند و این بار با تمسخر نگاهش کرد :

_چی باعث شده فکر کنی من کاری که تو میخوای رو انجام میدم! من فقط وقتی کار میکنم که دلم بخواد.

لوهان شاید شناخت کاملی از شخصیت و عادت های مرد کناریش نداشت اما شخصیت گوست رو خوب میشناخت.
اون فقط وقتی کار میکرد که پرونده به اندازه ی کافی از نظرش جالب باشه و بهش خوش بگذره.
کوتاه خندید و سرشو به دو طرف تکون داد.

_نه این یه دستور نبود، من فقط بهت پیشنهاد دادم که بهمون ملحق بشی بعدش انتخاب با خودته.

_هدفت از این ماموریت چیه؟ تو دیگه اخراج شدی چرا داری مخفیانه توی این پرونده دخالت میکنی؟

گوست با جدیت پرسید و منتظر یه جواب از لوهان به نیم رخش خیره بود. جوابی که اون به سوالش میداد میتونست روی تصمیمش تاثیر بذاره.
لوهان خوب میدونست هدف اون از پرسیدن همچین سوالی چیه.
درسته که لوهان میخواست به هر قیمتی وندی رو نجات بده اما هدف بزرگ تری داشت و اینم خوب میدونست که گوست منتظر یه دلیل خوب و قانع کننده و برای این کاره پس باید هدف اصلیش رو اعتراف میکرد، هدفی که شاید بینشون مشترک بود.
نفس عمیقی کشید و سرش رو به تکیه گاه صندلی زد :

_این برای من یه شانس بزرگه تا به سازمان برگردم. اونا همین الانشم منو توی اون سازمان کوفتی میخوان و منم یه بهونه برای برگردوندنم بهشون میدم.

این درواقع همون جوابی بود که گوست دلش میخواست بشنوه. «یه دلیل برای رفتن به سازمان» و این یعنی بعد از موفقیت توی این ماموریت سازمان هم بالاخره دستش به مامور مخفی ای که همیشه دنبالش بود میرسید و چه فرصتی از این بهتر؟
و چیزی که بیشتر باعث رضایتش میشد این بود که بدون داشتن گوست؛ این شاید یه ماموریت غیرممکن بود!

𝐑𝐨𝐬𝐞'𝐬 𝐇𝐚𝐥𝐥 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Where stories live. Discover now