"جونمیون"دستاشو پشت کمرش به هم رسونده و انگشتاش رو توی هم قلاب کرده بود. از کلافگی دقیقه ها بود که به صورت رفت و برگشت توی اون اتاق نسبتا کوچیک روبهروی صندلی یری قدم میزد.
بیشتر از دوازده ساعت گذشته بود و حالا از نیمه شب هم گذشته بود.
مستقیم یا غیرمستقیم بارها از اون دختر خواسته بود که جای اون مدارک رو اعتراف کنه، اما اون، حتی وقتی کاملا های بود هم اطلاعاتی بهش نداده بود.
جوری رفتار میکرد که انگار واقعا تابهحال اون مدارک رو ندیده یا حتی چیزی هم ازش نشنیده. زهرمافیا حتی تو انتخاب معشوقه هم زیرکانه عمل کرده بود.
اما امکان نداشت همکارش به دروغ معشوقهی اونو توی خطر انداخته باشه! یه نفر این وسط دروغ میگفت و تمام شک جونمیون به دختر بی جونی بود که مثل قاتلا بهش زل زده بود.یری که حالا حتی نمیدونست چندساعت از دزدیده شدنش میگذره کاملا بیحال شده بود.
بدنش بخاطر بیحرکت موندن خشک شده بود و حتی نمیدونست تا کی میتونه بدون آب و غذا یا حتی استفاده از سرویس بهداشتی دووم بیاره.
لبهاش از سرما و خشکی ترک خورده بودن و از بیجونی حتی نمیتونست سرش رو بالا بیاره، اما نگاهش اون مرد و قدم هاش رو دنبال میکرد.
توی ذهنش مدام به سرنوشت و روزهای سیاهش لعنت میفرستاد. انگار قرار نبود هرگز رنگ خوشبختی رو به چشماش ببینه و هربار هم که برای چندساعت نور به زندگیش میتابید، بعدش اون تاریکی حسابی از خجالتش درمیاومد.
باحمله کردن اون مرد به سمتش سرش رو به ناچار کمی بالاتر گرفت و به اون که دوباره خم شده بود و از نزدیک به چشماش نگاه میکرد خیره شد. جون نداشت اما لب هاش رو با زبونش تر کرد و با بیحالی توی صورتش لب زد :_بهت که گفتم... من چیزی نمیدونم. هرچی میخوای برو از خود لعنتیش بگیر.
جونمیون کلافه از حرفای تکراری یری گوشهی ابروش رو با ناخنش خاروند و با جدیت و صدای ترسناکی جوابش رو داد :
«اگه حق با تو باشه و واقعا چیزی از اون مدارک ندونی، یعنی دیگه به درد من نمیخوری؛ و اونوقت از شرِت خلاص میشم. یه فرصت دیگه بهت میدم تا جای اون مدارکو اعتراف کنی، و این بار اگه بازهم خفه خون بگیری میدم سگای گرسنم تیکه تیکهت کنن»
تهدیدش یری رو ترسوند، امثال این آدمارو خوب میشناخت و میدونست که هرکار وحشتناکی ممکنه ازشون سر بزنه. دهن باز کرد تا برای بار هزارم قسم بخوره که چیزی از مدارکی که اون دنبالشونه نمیدونه اما سوزشی توی رگ مچ دستش پیچید که باعث شد لبهاش محکم به هم قفل بشن و نفس توی سینهش حبس بشه.
این بار چه بلایی داشت به سرش میاومد؟
نگاهش رو به دستش داد. اون مرد سوزن سرنگی که توی دست بود رو به رگش زده بود و محتوای سرنگ رو با فشار انگشت شصتش وارد رگ هاش میکرد.نگاه ترسیدهش چندباری بین اون سرنگ و چهرهی مرد چرخید و به نفس نفس افتاد. لب های خشکش از هم فاصله گرفته بودن و برجستگی رگ های شقیقهش حالا به وضوح به چشم میاومد.
این سومین باری بود که بهش مواد میزد اما یری به اندازهی بار اول ترسیده بود. بیشتر از همه از این میترسید که بدنش از حس و حالی که بهش دست میداد لذت ببره و حقیقتا همینطور هم بود. دست خودش نبود و این طبیعی بود که بدنش به این سرخوشی و تجربهی جدید واکنش مثبتی نشون بده.
کاش زودتر از این جهنم نجات پیدا میکرد...
YOU ARE READING
𝐑𝐨𝐬𝐞'𝐬 𝐇𝐚𝐥𝐥 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓
Fanfiction[عمارت رز 🥀 Rose's Hall] Genre : Romance, Action, Criminal, Mafia, Smut🔞 EXO , Redvelvet , Blackpink Writer : Oyun [ سهون دنبالش دوییده بود، اون قاتل پشت سرش بود و پاهای بلندش چند برابر سریع تر از یری میدویید، خیلی زود بهش رسید و از پشت دستاش رو د...