Part 38

306 85 180
                                    


_کریس؟

بین هق هق های یری که داشت کم کم کلافش میکرد شوهرشو صدا زد تا حداقل بفهمه اونجا چخبره.

«کریس»

به محض قفل کردن در، سمت تخت بیمارستانی ای که تقریبا وسط اون اتاق نسبتا کوچیک بود رفت و سهونو با کمی زحمت روی شکمش خوابوند.
صدای جیغ و داد یری رو به وضوح میشنید اما نمیتونست اجازه بده تمرکزش رو به هم بزنه.
اتاق تاریک بود و فقط تمام چراغای مخصوص بالای تخت رو روشن کرد و جوری تنظیمشون کرد که نورشون دقیقا روی زخم سهون بیفته.
سریع میز کوچیک چرخ‌داری که سینی لوازم جراحی روش بود رو جلو کشید. دستاش رو ضدعفونی کرد و دستکشای پلاستیکیش رو پوشید.

قیچی رو از کنار سینی برداشت و زیر لباس سهون انداخت و با احتیاط لباسش رو پاره کرد.
صدای جیغ یری خیلی زود افتاد و اون سکوت عجیب باعث شد ثانیه ای نگران بشه که نکنه اتفاقی براش افتاده باشه اما نمیتونست کارش رو متوقف کنه.
شروع به تمیز کردن خون و ضدعفونی کردن زخمش کرد و درست همون لحظه صدای جیسو که اسمشو صدا زده بود رو شنید و سریع بهش جواب داد :

_سهون زخمی شده، لطفا اون بیرون حواست به همه چی باشه.

اینو گفت و بلافاصله یکی از پنسارو از توی سینی برداشت و دوباره تمرکزشو روی کارش گذاشت.
پنس رو با دست چپش گرفته بود و کمی از بافت رو کنار زد و از طریق پنس دیگه ای توی دست راستش با احتیاط و ظریف اون گلوله رو گرفت و چندثانیه بعد اونو از بدن سهون بیرون کشید و توی ظرف انداخت.
نفسی از سر آسودگی آزاد کرد و حالا فقط کافی بود تا زخمش رو بخیه بزنه و پانسمان کنه.

...

جیسو با قدم های آرومی خودش رو به یری که توی خودش جمع شده بود رسوند و روی یکی از زانوهاش مقابلش نشست.
میتونست به وضوح ببینه که هرچقدر بهش نزدیک تر میشه لرزش بدن اون دختر هم بیشتر میشه و بهش حق میداد ک بترسه.

_کیم یری، من قرار نیست اذیتت کنم پس خودتو جمع و جور کن.

با صدای آروم و خونسردی گفت و برای اینکه بیشتر بهش اطمینان بده حرفش رو کامل کرد :

_کریس دوست اوه سهونه و منم از افرادشم‌، ما قرار نیست بهتون آسیب بزنیم فهمیدی؟

یری همه ی حرفاش رو شنیده بود اما مگه میتونست آروم بگیره؟
نمیدونست سهون هنوز زندست یا نه و اون تو چه بلایی داره سرش میاد پس چطور باید به غریبه هایی که سهون تاحالا حتی بهشون اشاره هم نکرده بود اعتماد میکرد؟
نمیتونست درست فکر کنه و فقط به سهون فکر میکرد.
سهون سهون سهون!
این اسمی بود که مدام توی ذهنش تکرار میکرد، مرگ و زندگیش به صاحب اون اسم بستگی داشت و حالا اون کنارش نبود.
هنوزم میلرزید و سرشو بالا نیاورده بود؛ جیسو نگاهش رو کلافه روی اون چرخوند و درنهایت دوباره بلند شد و ایستاد :

𝐑𝐨𝐬𝐞'𝐬 𝐇𝐚𝐥𝐥 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Where stories live. Discover now