با قدم های سریعی سمت نیمکتی که یری روش نشسته بود برگشت و کنارش نشست و پاکتی که خریده بود رو سمتش گرفت. یری که تا اون لحظه با صورت جمع شده ای به زخمای کف دستاش نگاه میکرد خواست اونو از دستش بگیره اما لوهان با دیدن اون زخما کلافه دستش رو عقب کشید و روشو برگردوند. به فضای اطراف اون پارک نگاه میکرد و نمیفهمید چرا اون دختر انقدر حالشو عجیب میکنه. علاوه بر این، بارها با دیدنش احساسات زیادی به قلبش هجوم آورده بود که لوهان سعی داشت همشون رو پس بزنه. حالا هم مجبور بود کمکش کنه و کلافه از افکارش با صدای بلندی آه کشید :_آخرش دیوونم میکنی!
لبخند یری که بخاطر این وضعیت روی لباش ظاهر شد رو ندید و بعد از چند لحظه روشو برگردوند اما سعی کرد حتی لحظه به چشمایی گاهی معصوم و گاهی شیطون بنظر میرسید توجه نکنه.
پاکتو روی پاش گذاشت و از مچ هردو دست یری گرفت تا با نگاهش کف دستاشو نظاره کنه.
زخمای بزرگی نبود و فقط بخاطر افتادن از اون شیب خاکی کف دستاش پوست پوست شده بود و لکه های کوچیک خون روی پوستش به چشم میومد. بهرحال مطمئن بود اون دختر با درد هیچ آشنایی ای نداره و این آسیبای کوچیک به اندازه زخم چاقو آزارش میده.
اخم بین دو ابروشو چین انداخت و با صدای آرومی گفت :_دستاتو همینطور نگه دار.
حقیقت این بود که یری زخمای بزرگ تر و دردناک تری رو تحمل کرده بود اما حالا، برای اولین بار به جای اینکه خودش جلوی آینه بایسته و به زخم ها و کبودی هاش پماد بزنه، یه نفر میخواست این کارو با دقت براش انجام بده. یه نفر نگرانش بود و چه بهتر که اون یه نفر لوهان عزیزش بود. به روی خودش نیاورد که تحملش در برابر درد بالاست و اجازه داد لوهان ازش مراقبت کنه و با چشمایی که از ذوق میدرخشید نگاهش میکرد.
لوهان پمادی که براش خریده بود رو دراورد و درش رو باز کرد. کمی ازش رو سر انگشتش زد و دست آزادش رو زیر دست یری گذاشت و صورتشو پایین تر برد، با احتیاط اون پمادو روی زخماش میزد و همزمان آروم فوت میکرد تا کمتر بسوزه.
چندلحظه ای طول کشید و در نهایت وقتی کارش با پماد تموم شد باند سفید کوچیکی رو برداشت و دو سه دور دور دستش پیچید و بست.
مشغول دست دیگش شده بود و بعد از چندلحظه اجازه نداد اون سکوت طولانی تر بشه و سوالی که توی ذهنش بود رو پرسید :_اونجا... توی پیست دوچرخه، چه اتفاقی برات افتاد؟
یری انتظار شنیدن همچین سوالی رو داشت. چشماش رو لحظه ای بست و اون اتفاق رو مرور کرد. هنوزم باورش نمیشد که توهمش انقدر واقعی بنظر میومد و حتی الان که داشت بهش فکر میکرد هم دوباره وحشت لحظه ای به سراغش اومد و زود چشماش رو باز کرد.
به دستش که لوهان آخرین دور باند رو دورش پیچید و محکم بستش چشم دوخت و با صدای آرومی جوابش رو داد :_شاید... شاید در آینده شجاعتش رو داشته باشم که درموردش باهات صحبت کنم.
جواب یری لوهان رو عجیب به فکر فرو برد. هرچقدر هم که بهش فکر میکرد یری یه دختر معمولی نبود. اما خب عمرا اگه فکرش به این میرفت که اون دختر بیچاره از زمان تولدش وسط یه مشت خلافکار بزرگ شده.
یری برای اینکه به لوهان فرصتی برای پرسیدن سوالات بیشتر نداده باشه هر دو دستش رو بالا آورد و به لوهان لبخند زد :
YOU ARE READING
𝐑𝐨𝐬𝐞'𝐬 𝐇𝐚𝐥𝐥 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓
Fanfiction[عمارت رز 🥀 Rose's Hall] Genre : Romance, Action, Criminal, Mafia, Smut🔞 EXO , Redvelvet , Blackpink Writer : Oyun [ سهون دنبالش دوییده بود، اون قاتل پشت سرش بود و پاهای بلندش چند برابر سریع تر از یری میدویید، خیلی زود بهش رسید و از پشت دستاش رو د...