Part 22

379 77 209
                                    


«بکهیون»

بند حوله ی مشکی رنگش رو دور کمرش محکم کرد و درحالی که با سرخوشی لبخند میزد و گوشه ای از ردیف دندونای سفیدش از بین لب هاش نمایان شده بود خودشو روی مبل راحتی زرشکی رنگی که وسط اتاق تاریکش بود انداخت و حالا که میتونست ریلکس کنه صدای ناهنجاری از گلوش آزاد کرد و چشماش رو لحظه ای بست تا از اون آرامش لذت ببره.

رزی از توی آینه نگاهی به اون که انگار نقشه ی توی سرش حسابی موفقیت آمیز بوده انداخت. کنجکاو بود که چی تو سرش میگذره و با اینکه مطمئن بود بکهیون فعلا چیزی بهش نمیگه اما باید شانسش رو امتحان میکرد، بهرحال امروز کمکش کرده بود پس به خودش حق میداد دنبال جواب سوال هاش باشه.
موهای بلوند نم دارش رو پشتش ریخت و بعد از اینکه برای آخرین بار توی آینه نگاهی به خودش انداخت سمت استند شرابی که کنار دیوار بود رفت و یکی از بطری هارو از داخلش بیرون کشید. دوتا گیلاس پایه بلند رو بین انگشتای دست آزادش گرفت و همینطور که سمت بکهیون میرفت شروع به حرف زدن کرد.

_ازم خواستی کیم یری رو به اتاق هوانگ بفرستم، این کار... مخصوصا در حضور اوه سهون رسما دیوونگی بود.

خم شد و گیلاسارو روی میز گذاشت، یکی از اونارو تا نیمه برای بکهیونی که هنوزم چشماش رو باز نکرده بود و انگار تو خیالاتش غرق بود پر کرد. جای بهتری برای نشستن نبود پس سمت بکهیون رفت و همزمان که روی پاش مینشست دست آزادش رو پشت گردنش انداخت و بکهیون بالاخره چشماش رو باز کرد و نگاهش رو به دختر توی آغوشش با لباس خواب ساتن قرمزش داد.
گیلاس رو از دستش گرفت و با اشاره ی چشم و ابرو ازش تشکر کرد و کمی ازش نوشید.
رزی همینطور بهش خیره بود و بدون تردید به حرف زدن با صدای آرومتری ادامه داد.

_اوه سهون متوجه اینکه زی تائورو به اتاقش فرستادی نشده بود اما تمام مدت دوست دخترشو موقع بالا رفتن از پله ها با نگاهش دنبال میکرد. درست وقتی میخواستن برن و به وضوح نگران بود که اون زیادی داره لفتش میده تو در حضورش از من درباره زی تائو پرسیدی، و وقتی طبق چیزی که ازم خواسته بودی در جواب اشاره کردم که اون توی طبقه بالا مشغول خوش گذرونیه، اوه سهون دیوونه شد.

نگاه موشکافانش رو به چشمای مرموز بکهیون دوخت و پرسید :

_همه ی این کارامون دیوونگی بود؛ چی تو سرته؟ میخوای چه کار کنی؟

بکهیون با شنیدن دومین سوال اون نیشخند زد و همینطور که با گیلاس توی دستش بازی میکرد و اونو آروم و دورانی میچرخوند با صدای آرومی جوابش رو داد :

_من فقط مهره هارو توی خونه های مناسب بازی موردعلاقم چیدم، دیگه لازم نیست کاری کنم، وقتی اونا به صورت غریضی حرکت رو شروع کنن، منم خود به خود به خواسته هام میرسم.

رزی با شنیدن حرفای اون گیج شد اما خب... از اولشم مطمئن بود قرار نیست جواب قانع کننده ای بگیره.
میدونست اگه اصرار به سر دراوردن از نقشه های بکهیون کنه اون از کوره در میره پس فقط سعی کرد بحث رو عوض کنه‌ و بیصدا شروع کرد به خندیدن.

𝐑𝐨𝐬𝐞'𝐬 𝐇𝐚𝐥𝐥 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Where stories live. Discover now