"21"

212 51 35
                                    

J.k:

دهنش رو باز کرد و اجازه داد لمس هام رو عمیق تر کنم. دستش بالا اومد و دور گردنم حلقه شد. سرم رو کج کردم و زبونش رو محکم تر ساک زدم و نزدیک خودم کشیدم ولی با گذاشتن دستش روی شونه م با درد ناله کردم و عقب کشیدم.
ته: جونگکوک... خوبی؟

چشمام رو از درد بستم و وقتی صداش رو شنیدم زمزمه وار جواب دادم:
خوبم. چیزی نشد.

صدای پر حرص و با استرسش رو قبل از رفتن سمت اسانسور شنیدم که میگفت:
تا وقتی خوب نشدی دستت بهم نمیخوره عوضی.

پوزخندی زدم و پشت سرش راه افتادم. وقتی بهش رسیدم دکمه ی اسانسور رو زدم.
کوک: تو نمیتونی تصمیمش رو بگیری میدونی؟

دستامو توی جیب شلوارم فرو بردم و به دیوار تکیه دادم. حتی نگام هم نمیکرد و این اصلا جالب نبود.
ته: الان اصلا وقت خوبی نیست.

کوک: اوه که اینطور؟ تو تعیینش نمیکنی پسر جون.

با لجبازی گفتم و نگاه خیرمو بهش دوختم که دوباره بی اهمیت سوار اسانسور شد و به در های بسته نگاه کرد.

دستش رو گرفتم و بعد سرمو کنار گوشش نگه داشتم. با شیطنت گفتم:

فکر میکنم همین الان گفته بودی دستم بهت نخوره.

مثل بچه ها فقط سرش رو تکون داد و سعی کرد دستش رو رها کنه. محکم تر از قبل انگشت هاش رو توی مشتم فشردم و با باز شدن در اسانسور ازش خارج شدم و اونم همراه خودم کشیدم.
دوباره اروم گفتم: لجبازی نکن!

در ماشینو باز کردم و خودم جا راننده نشستم. سوییچ دست اون بود ولی. با نشستنش دستمو سمتش دراز کردم تا سوییچ رو بده ولی اون هنوز کامل نشسته بود که با یاداوری چیزی سمت در راننده رفت و بازش کرد.

ته: پاشو خودم میرونم.

اخمامو تو هم کشیدم.
_ فلج نشدم تهیونگ. بشین سر جات.

یهو داد کشید. جوری که انگار داشت درد میکشید دردی که منشا فیزیکی نداشت و از روحش میومد یا بهتر بگم از ذهنش. اون با همه ی چهارچوب هایی که ساخته بود توی سرش داشت دیوونه ترم میکرد.

ته: چرا دقیقا همین حالا داری مخالفت میکنی؟؟ من لعنت شده چند بار پشت ماشینت نشستم و حالا دیگه دلت نمیخواد؟؟

از ماشین پیاده شدم و با سردی از بالا نگاهش کردم.
_

داد نزن.

یه قدم بهش نزدیک شدم.
_ نخواستم حس کنی رانندمی همین.

و یه قدم دیگه...
_

Revuer [kookV, yoonmin]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora