پارت دو و نیم

285 54 0
                                    

چپتر دو و نیم :شب بعد

از زبان پورش

در خونه رو قفل کردم و اماده میشدم سمت محوطه دانشگاه برم که یهویی یه چیزی از ذهنم گذشت.

لعنت! کین میدونه من کجا زندگی میکنم.

«هی! اویی اویی»

با لحن مهربونی داد زدم، هرچند هرزگاهی با شوهرش دعوا میکردم.

اویی در جوابم فریاد زد :

«هی پورش! چه خبر؟»

«اگه یکی اومد و دنبال من میگشت، لطفا بهشون بگو که من اخیرا اسباب کشی کردم و رفتم و دیگه اینجا زندگی نمیکنم.»

«کی قراره دنبال تو بگرده ؟»

اویی سمت من حرکت کرد و بهم نگاه کرد.

سریعا در جوابش گفتم :

«هیچکس. ولی اگه کسی اومد.... لطفا بگو من اسباب کشی کردم و رفتم مرز...»

اویی در جواب سرش رو تکون داد.

بعد سریعا همه چیزایی که جلوی خونه بود رو برداشتم، از کفش ها و چتر ها و چن تا کلاه ایمنی رنگارنگ و چند تا لاستیک ماشین اضافب و همه اینارو توی خونه گذاشتم.

خوشبختانه من پول زیادی نداشتم پس بندرت اسباب اثاثه میخریدم.بنابرین با جابجا کردن هرچیزی که بیرون بود به داخل خونه، باعث میشد خونه طوری بنظر برسه که خالی از سکنه اس.

در دانشگاه :

تم بعد از تموم شدن کالج ازم پرسید :

«شت پورش! تو چه مرگته ؟»

رفتیم پایین تا توی کافتریا چیزی بخوریم و و همشون قبل از اینکه من جوابی بدن طولانی مدت بهم خیره شدن.

پرسیدم :

«چراا؟»

جوم گفت :

«تو مدام چپ و راست نگاه میکنی. اینبار مشکل چیه ؟»

«بنظر واقعا پارانوید میایی ولی اینبار قرار نیست من بهت کمک کنم.چون دیشب توی کلوب، مادوتا بسختی زنده موندیم.»

جوم بهم نگاه کرد و معلوم بود خیلی عصبیه.

خوشبختانه دوتاشونم تونسته بودن به موقع فرار کنن و از اسیب دور بمونن.

«نه... چیزی نیست.»

و به برنج توی بشقابم خیره شدم و باهاش بازی میکردم. متوجه شدم که از وقتی وارد محوطه دانشگاه شدم، همیهش در حالت اماده باش بودم و مدام چشام رو اینور اونور میچرخوندم و به چپ و راست خیره میشدم تا مطمین بشم که حرومزاده های دیشبی اینجا نباشن.

ترجمه ناول کین پورشМесто, где живут истории. Откройте их для себя