وقتی به خوابگاه تم برگشتیم، به داخل اتاقش رفتم و مدتی روی مبل نشستم. تم برای تماشای بازی فوتبال یا ادامه دادن به صحبت درمورد اینکه وگاس چیکار کرده ، هیجان خاصی نداشت. با دیدن اینکه بدیهیه روحیه بدی دارم، منو به اینجا آورده بود تا استراحت کنم.
با فکر کردن به اتفاقاتی که توی رختکن رخ داده بود، شخصاً اهمیتی نمیدادم که وگاس بخواد منو تا این حد با اطمینان همراهی کنه. من توی اتاق نشستم، توی تاریکی، چون سکوت منبع راحتی می شود، حتی حوصله روشن کردن کولر یا دستگاه ها رو ندارم. به نظر میرسه که الان توی تاریکی واقعاً تنها هستم، حواس من در حالت آمادهباش باقی مونده تا اگه کین بخواد شیطنت بیشتری کنه اقدام کنم.
سکوت شاید این پاسخی باشه که من در جستجوش بودم. با نگفتن چیزی، کین به تمام سوالات من پاسخ داده بود، بنابراین دیگره نیازی نبود از خودم و اون احساس بی معنی احمقانه متنفرم باشم. فهمیدن اینکه بالاخره تونستم ازون احساسات خفقانآوری که مدتها روی قلبم سنگینی میکرد رها شم، احساس آرامش شدیدی توی من ایجاد کرد. احتمالاً زمانی که شکستم و گریه کردم ضعیف به نظر می رسیدم، اما این آخرین باریه که این اتفاق می افته.
من دیگه برای کین اشک نمیریزم.
تمام احساسات و عواطف فروخورده امو از میان اشک هام هدایت کرده بودم. وقتی اون اشکا ریختن، احساس کردم فشار توی قفسه سینه ام، درد قلبم کاهش یافته، تا اینکه با احساس آرامش و آزادی رها شدم. من دیگه در مورد چیزی که بین ما بود شک ندارم. من به پایان صبرم رسیدم، آخر خطم.
وقتی یه نفر چنین غم و اندوه عمیقی رو احساس می کنه، یه نفر هم پیدا میشه که تحقیرش میکنه که چقدر احمق و ضعیف شده و چقدر توی چشمان خودش نزول کرده.
احساس می کنم من خودم اون شخص هستم و به اندازه کافی سیر شدم!
من به اندازه کافی از اون داستان های شگفت انگیز زندگی شنیده ام که درش شخص قبل از اینکه بدونه اسیر عشق میشه. اجازه نمیدم احساساتم همچنان ببرای چیزی که اتفاق افتاده بهونه بیارن.
بسه پورش ْ ای حرومزاده ساده لوح!
روزی که از دنیا می رم، این تجربه را تا حد شایستگی برای خوک ها و سگ ها بیان خواهم کرد.
رینگ رینگ !!
گوشی رو برداشتم و اخم کردم چون شماره رو نمی شناختم و جوابشو دادم و سکوت کردم چون افراد کمی با من تماس می گیرن.
خون :{پورش! کدوم گوری هستی؟!!}
پورش: «بین من و کین هرچی بود،تموم شد، پس چرا به من زنگ میزنی؟»
خون: [چی تو رو اینقدر عصبانی کرده؟ بیا در موردش صحبت کنیم. نگران شوهرت نیستی؟»]
پورش: «خون، حرمزاده مزاحم! بعد از هر اتفاقی که افتاده جرات داری اینطوری حرف بزنی؟ هفف!»
YOU ARE READING
ترجمه ناول کین پورش
General Fictionترجمه بر اساس رمان اصلي آسمان : عزيزاي دل اين رمان رو يكي از دوستان من و تيم اشون اماده كردن. من توي پيج ام اپ ميكنم هم جهت صرفه جويي و هم اينكه اگر دوست داشتيد دنبالش كنيد. چنل تلگرامي : @FictionLand_farsi خلاصه :پسر دوم مافیا، کین آناکین، توسط...