چپتر نوزدهم : روز و شب گمشده

304 59 8
                                    

پارت نوزدهم : گمشده : روز و شب

از زبان پورش

وقتی چشمامو باز کردم و اطرافو نگاه کردم، از خواب بیدار شدم. خودمو توی یه سوراخ غار مانند ​​دیدم. یه آتیش این نزدیکی بود که تقریباً خاموش شده بود، و من متوجه شدم که آسمان بیرون کاملاً تاریک و ابریه چون بارون می بارید.

اخم کردم و گرمای عجیبی رو پشت سرم احساس کردم. وقتی می خواستم بلند بشم، از اینکه نمی تونستم تکون بخورم شوکه شده بودم چون یکی از پشت بدنمو محکم در آغوش گرفته بود. سرمو کمی به عقب کج کردم و بلافاصله خودمو از آغوش اون بیرون کشیدم.

"کین...؟" با وحشت بهش خیره شده بودم چون هردومون بالاتنه هامون برهنه بود و از ترس اسمشو صدا زدم. توی قلبم، فقط می تونستم به این یه چیز فکر کنم، و شرایط فعلی رو کاملاً فراموش کنم.

دوباره باهاش ​​تنها شدم!!!

"بیدار شدی؟.... اوه.... بارون هنوز قطع نشده؟»

کین جلو اومد و چشماشو مالید و چرخید و به آتیش تقریبا خاموش شده نگاه کرد. از جیش بلند شد و رفت تا چند مشت برگ خشک بردار و دوباره روی آتیش بندازه. این حرومزاده کی فندک منو برداشته ؟ کنار آتیش خم شد و مدت زیادی تلاش کرد تا آتیشو دوباره روشن کنه.

"بلوز من کجاست؟" از کین پرسیدم.

به طرف دیگه جایی که لباسمون روی سنگی پهن شده بود اشاره کرد

کین در حین صحبت خمیازه کشید: «خیسه، نپوشش».

"چیکار می کنی؟" با جدیت پرسیدم به عقب نگاه کردم. اون سکوت کرده بود.

"بهم میگی چیکار کنم ؟" جواب داد و سرشو کج کرد.

«این لباسای منه، چرا با دراوردن لباسام منو تحقیر میکنی؟» با صدای گیج پرسیدم

«بخاطر بارون خیس شده بودن. یادت نمیاد از سرما گله میکردی و میلرزیدی؟ نمی دونستم چه کار دیگه ای میتونم انجام بدم، منم بغلت کردم »

موقع صحبت لبخند زد. می خواستم پاهامو بالا بیارم و با لگد به صورتش بزنم، اما هنوز بدنم کمی ضعف داشت و سرگیجه داشتم.

"و کی به تو گفت که این کارو بکنی؟"

لعنتی چرا من هیچی یادم نمیمونه. تنها چیزی که می د.نم اینع که ما رو تا وسط جنگل تعقیب می کردن و بعد بارون شدیدی بارید و بدنم یهو احساس ضعف کرد و دیگه نمی تونستم بایستم. بعد به یاد کین افتادم... دیشب اوم بود که منو روی پشتش حمل می کرد. لبمو محکم گاز گرفتم چون قلبم به شدت تند می زد.

«پورش، واقعا فکر میکنی من باهات کاری کردم؟ وضعیت فعلیمون رو ببین » با خنده گفت ولی من نخندیدم.

ترجمه ناول کین پورشWhere stories live. Discover now