✔︎ کامل شــده
⚠︎ رولت روسی: بـازیِ شانسی کـه هیچ کس نمیدونـه تیر هفتـم سهم کـیه!
༄~•~•~•~•~•~•~•~•~༄
🔻خلاصــه🔺
چیمیشه اگر سرنوشت تو یک شبِ نفرت انگیز، دو پسری که دیوانه وار همدیگ...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
_زودباش جونم رو بگیر و جونت رو نجات بده جیمین!
بازیِ پنجم بود و حالا اسلحه تو دست های لرزون جیمین قرار گرفته بود. جونگکوک همزمان با فریادی که کشیده بود، قدمی به جلو برداشت و با چسبوندن نوکِ اسلحهی پسرک روی سینهش لبخند اطمینان بخشی بهش زده بود. طوری که نگاه پسرک دوست داشتنیش درجا رنگ غم به خودش گرفت:
+جونت رو بگیرم؟ اون هم وقتی جونِ من تویی!
بغض، بی رحمانه سیبک گلوش رو جابه جا کرده بود. اینبار سرش با حالت کودکانهای خم شد انقدر که قلب مریض جونگکوک چندتا از تپش هاش رو با دیدن نگاه های مظلومانهی پسرش جا انداخت.
+آخه من چه طور میتونم با دست های خودم، جونتو بگیرم جونگکوکی؟
_شلیک کن پسر خوب...شلیککن و به جای من زندگیکن.
+کدوم زندگی؟ وقتی منِ بدونِ "تو" میشه مرگ!
تن نحیف پسرک از بابت اسلحهای که برای مدت طولانی ای تو دستش گرفته بود به رعشه افتاده بود. نفس هاش بالا نمی اومد و تنها علتش دست مردش بود که همراه انگشت لرزون خودش روی ماشه نشسته بود و برای چکوندن ضامن تحریکش میکرد.
" سه!...مهلتت داره تموم میشه جیمین زودباش به قلبش شلیک کن و یک درصد احتمال زنده موندن بهش بده، وگرنه افرادم یه تیر تو مغزش خالی میکنن و همون شانس کوچیک زنده موندنو ازش میگیرن!"
لحن طعنه آمیز دونگ سوک، نگاه ترسیدهی پسر کوچکتر رو از چشمای مَردش گرفت و به جایی وسط پیشونیِ خیسش قفل کرد. واضح بود نفس پسرک از بابت زل زدن به انوار قرمز رنگی که فضای پیشونی و بین چشم های جونگکوک رو دربرگرفته بود، بند اومده بود اونقدر که تموم صورتش از شدت فشاری که اون لحظه متحمل میشد، سرخ شده بود.
+سرت رو بدزد کوک..میخوام اون حروم زاده رو بکشم!
زمزمه های مصممش توی صورت جونگکوک، اون هم به دور از چشمِ دونگ سوکی که پشتش رو بهشون کرده بود و قهقهه زنان ازشون فاصله میگرفت، نفس رو برای لحظه ای تو سینهی پسرِ پلیس حبس کرد: