𝕻𝖆𝖗𝖙 9 (ʟᴀsᴛ)

473 81 91
                                    

"پنج سال بعد/ ایستگاه پلیس بوسان"

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"پنج سال بعد/ ایستگاه پلیس بوسان"

مدتی بود پشت میز کارش نشسته بود و تموم مدت به عکس چهره ی خندون جیمین خیره نگاه میکرد؛ همون عکسی که یک روز قبل از کشته‌ شدنش، تو‌ شهربازی مرکز شهر ازش گرفته بود و کلی از بابت خوشگل افتادنش، قربون صدقه‌ش رفته بود.

_آه...دلم برات تنگ شده جیمینی!

با لبخند محو روی لب های بی رمقش، نگاه دلتنگش رو به تک تکِ جزییاتِ چهره‌ی پاک و بچه سالش داد. صورت زیبا و خندونش، لب های پفکیش، چشم های درخشانش، بینی نخودیش و حتی دندون های ردیف و سفیدش...همه و همه درد اتفاق اون شب رو براش تازه میکرد و به واسطه‌ش سوزش قلب مریضش رو دو چندان میکرد:

_پنج سال از اتفاق کذایی اون شب میگذره اما هنوزم چهره ی خندون و بدنِ غرق خونت، تضاد دردناکی رو جلوی چشمام به تصویر میکشه طوری که از بابتش خواب هر شبم رو برام به یه کابوس ترسناک تبدیل میکنه.

قوطی قرص های قلبش رو باز کرد و با بطری آب کنارش دوتا از کپسول های توش رو بالا انداخت:

_پنج سال از اتفاق اون شب گذشته و من هنوزم نمیتونم لحظه ای رو‌ فراموش کنم که بدن بی جونت رو روی برانکارد گذاشتم و به دنبالش پارچه‌ی سفید رو‌ برای همیشه روی چهره‌ی معصوم و بچه سالت کشیدم!

قلبِ سوزانش رو بین انگشت های لرزونش چنگ زد و سرش رو به پشتی صندلیش تکیه داد:

_پنج سال از اتفاق اون شب میگذره جیمین و من هرشب سوییشرتی که اون شب خم شدی و دور کمرم بستی رو به آغوش میکشم و‌ با رایحه‌ی بارون روش به خواب میرم.

به دور از چشم همکارهاش که حالا چندنفرشون، نگران روی صورت چین خورده‌‌ش زوم کرده بودن، چندبار به قفسه‌سینه‌ش کوبید:

_پنج سال از اتفاق نحسِ اون شب میگذره جیمین، اما هنوزم دستام بوی خون تو رو میده!..با اینکه هر شب با صابون به جون پوست دستم میوفتم، اما نه تنها قرار نیست بوی خونت از روش بره... بلکه رنگ سرخش هم قراره بهم بیشتر از قبل لابه لای ناخون هام، دهن کجی کنه و از بابتش لحظه به لحظه ی مرگت رو برام یادآوری کنه!

𝑹𝐮𝐬𝐬𝐢𝐚𝐧 𝑹𝐨𝐮𝐥𝐞𝐭𝐭𝐞 || 𝐊𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 ᵛᵉʳWhere stories live. Discover now