P25

30 4 0
                                    

یه ماهی از رابطه جدید و نوپای جونگ‌کوک و تهیونگ میگذشت ... پس با این حساب جونگ‌کوک موفق شده بود.
اگر جینا هم میخواست این احساسش رو به شوگا بگه ... اون هم میپذیرتش؟ همونطور که تهیونگ جونگ‌کوک رو پذیرفت؟
ولی‌... تهیونگ که پارتنرشو از قبل دوست داشت!
یه نفس عمیق گرفت الان تایم غذا خوردنش بود برای همین وقت داشت و میتونست به اونجایی که شوگا کار میکنه بره.
وارد یه فروشگاه نسبتا بزرگی شد، کت چرم مشکی تیشرت طوسی رنگ و یه شلوار لی مشکی که جذب پاهای لاغر و خوشفرمش بود.
اون قطعا با این استایل میتونست با شوگا کار داشته باشه.
پسری ظاهرا که همسن شوگا بود امد سمتش و با لبخند گفت:

_ سلام خانم میتونم کمکتون کنم؟

یه نگاه به سرتا پاش انداخت پیرهن سفید با یه پاپیون قرمز و یه شلوار اتو کشيده سفید پوشیده بود.
به صورت رسمیش که لبخند خشکی زده بود نگا کرد لبخند تصنعی زد و گفت:

جینا_ شوگ... یعنی مین یونگی

پسر که با اسم یونگی آشنا نبود چند دقیقه گیج نگاش کرد بعدش گفت:

_ منظورتون آقای مین شوگاست؟

با خجالت سرشو تکون داد و طبق عادت دستشو از کنار گوشش وارد موهاش کرد و چنگی به لایه زیری موهاش زد.
پسر با انگشت اشاره به راهرویی اشاره کرد که سالن بزرگتری رو در پس خودش جا داده بود.

_ اونجا هستن

با یه تعظیم کوتاه رسم تشکر و احترام رو به جا گذاشت و به سمت سالن بزرگتر حرکت کرد.
از راهرویی که فقط کارمندا بودن که ازش تردد میکردن عبور کرد و به سالن رسید، سالنی که انگار برای یه نمایشگاه درحال آماده سازی بود .
همه مبل و عسلی جا‌به‌جا میکردن اونایی که جابه‌جا میکردن یونیفرمشون شبیه همون پسر پاپیون داشت اما با رنگای قهوه‌ایی و کرمی.
چشم چرخوند یه پسر لاغر با یه کت چرم مشکی و شلوار تنگ به یه کارمند که لباسش سفید بود دستور میداد.
آره خوب شناختش اون شوگا بود محکم قدم برداشت و رفت سمتش.
شوگا با دیدنش تو چشاش برقی نشست و برای یه لحظه خستگیشو فراموش کرد. با لبخند باقی راه رو امد سمتشو بهش سلام کرد.
در حالی دستشو میبرد بالا که طبق عادتش دماغ جینا رو میگرفت گفت:

شوگا_ اینجا چیکار میکنی بچه؟
جینا_ امدم باهات حرف بزنم

دستشو گذاشت رو دست شوگا و یکم سمت خودش کشید و با صدای آرومی گفت.

جینا_ میخوام تنها باشیم.

شوگا با انگشت ضربه‌ایی نه چندان محکم به میز کنارش وارد میکنه ... همه کارمندا سمتش برمیگردن.

شوگا_ برید بیرون خلوت کنید

همه کارهاشونو همونطور که بود ول کردن و رفتن بیرون.
نشست رو مبل کناریش که با دیوار مماس بود. طبق عادتش پاهاشو از هم باز کرد و سرشو عقب فرستاد.

شوگا_ خوب؟ ... میشنوم

جینا بدونه اینکه به مقدمه طولانیی که چیده بود اهمیت بده یه راست گفت.

جینا_ بیا باهم قرار بزاریم ... مثل دوتا کاپل

شوگا که سعی میکرد چرندیات جینا رو تحویل نگیره سرشو بلند کرد و دوباره پاشد با آرامش و قدم‌های بلند به اون طرف سالن میرفت. برای پاسخ دنبالش ادامه حرفاش رو زد.

شوگا_ جینا منم دوست دارم ولی باهات قرار نمیذارم.

ضربان هر دوشون بالا رفته بود.
جینا که با سرعت دنبالش میرفت وقتی شوگا ایستاد محکم خورد به کمرش و عقب تر ایستاد.

شوگا_ نمیتونم باهات قرار بزارم و قلبتو بشکونم.
جینا_ نه نگران نباش اصلا چیزی نمیشه!
شوگا_ نه جینا قلبتو برای عشقی که بهم داری خیلی پاک و کوچیکه ... من آدم خوبی نیستم.

برگه رو روبه روی چشماش قرار داد و با خوندن سرویس بیست و سوم رفت سراغش و جینا هم تبعیت کرد و دنبالش حرکت کرد.

جینا_ چرا نه؟

شوگا که سعی کرد کمی تلخی به حرفش اضافه کنه گفت:

شوگا_ من برای عشق ساخته نشدم بچه جون!

جینا نا امید به شوگا نگاه کرد.

شوگا_ خوب دیگه ... وقت خدافظیه ... زمانی که پاتو از این فروشگاه بیرون گذاشتی داستان عشق منو فراموش کن و سعی کن دیگه بهش فکر نکنی!

کامل روبه‌روی جوجه‌اش ایستاد دستشو زیر چونش برد در حالی به چشمای اشکی دختر بچه روبه‌روش خیره شد آروم گفت

شوگا_ من آدم خوبی نیستم بهتره ازم فاصله بگیری ...‌جوجه

حس نا امیدی ... حس شکست... این چیزی نبود که جینا انتظارشو داشت ولی خوب ...مگه همه چیز طبق خواسته‌هامون پیش میرفت ؟ همه چیز با داستان عاشقانه تهیونگ و جونگ‌کوک متفاوت بود همه چیز!

با اشکایی که نمیدونست منبعش کجاست به سمت خونه قدم برداشت اما قبل از اون باید رسم عاشقی رو به جا میوورد خیابونای سئول باید با قدمهاش آشنایی پیدا میکرد.

شوگا از عصبانیت برگه‌هایی که تو دستش بودن رو به زمین میکوبه!
زمزمه وار گفت

شوگا_ لعنت بهت جینا ...

به دیوار تکیه داد ایندفعه با صدای بلندی داد زد صدایی که از ته حنجره‌اش نبود از صدای قلبی بود که خودش شکونده بودش.

Intimacy, a reflection of my family Where stories live. Discover now