P45

25 2 0
                                    

وقتی رسید اونجا جسیکا ازش خواست بره دارو خونه و براش یه چندتا قرص سر درد بگیره چون سردردی که احساس میکرد بیش از حد بود، زیاد بود.

با سوجئون تماس گرفت و ازش خواست باهم برن بیرون.

شوگا که تایم کارش تموم شده بود سوار ماشین آقای لی شد.
تو راه برگشت به این فکر میکرد که جینا رو یه دور با ماشین آقای لی ببره بیرون و تو کل خیابونای سئول بچرخونتش.
خوشحال بود چون امشب بعد یه مدت میتونستن باهم برن بیرون.
با توجه به حقوق بالایی که آقای لی براش در نظر گرفته بود دوست داشت جینا رو اول به یه خرید بعد به سینما بعدشم به یه شام دعوت کنه.
اما همه اینا به محض اینکه دم در خونه‌ش رسید با دیدن جینایی که سعی میکرد مچ دستشو از دستای سوجئون نجات بده از ذهنش پرید. و تنها چیزی که تو ذهنش بود کلماتی بودن که به سرعت میخواستن از بین لباش بیرون بیان.

ماشین رو جلوی ماشین مدل بالای سوجئون نگه داشت و پیاده شد. در رو محکم به هم کوبید، با سرعت رفت سمت سوجئون و اولین کاری که کرد ضربه وارد کردن به دستای سوجئون بود.

شوگا_ چه غلطی میکنی؟
جینا_ شوگا
شوگا_ چاگی شما لطفا برو بالا
سوجئون_ لطفا بزار خودمون حلش کنیم!

شوگا که عصبی بود دست جینا رو گرفت و پشت خودش هدایتش کرد

شوگا_ تو غلط کردی بین خودتون حلش میکنی! مگه نمیبینی نمیخواد دستشو بگیری؟ برای چی زورش میکنی؟
جینا_ چاگی ...

روشو برگردوند سمت جینا

شوگا_ برو بالا گفتم من الان میام
جینا_ نمیخوام برم بالا شما دوتا دعوا میکنید.
شوگا_ دقیقا میخوام اینکار رو بکنم

سریع بدون اینکه اجازه بده سوجئون چیزی رو تحلیل برسی کنه یه مشت خوابوند تو صورتش.
جینا یه جیغ بلند و تیزی کشید و بازوی شوگا رو با دوتا دستاش گرفت

جینا_ چیکار میکنی؟ عقلتو از دست دادی؟

با صدای نسبتا بلندی دوباره ازش خواست بره بالا و ایندفعه دیگه مقاومت نکرد ... ‌با چشمای بی روحش بهش نگاه کرد و بعد از گفتن باشه در حیاط رو باز کرد و رفت تو.

شوگاهم که الان میدون رو مناسب دیده بود رفت سراغ سوجئون و یه مشت دیگه نصیب چهره بی نقش کرد ... سوجئون هم که دیگه نمیتونست مقاومت کنه یه مشت به شکمش وارد کرد با گفتن یه آخ بلند دلشو گرفت و خم شد.
تا خواست از موقعیت استفاده کنه شوگا علی‌رغم دلدردی که گرفته بود صاف ایستاد و با تمام توانش به شکم سوجئون ضربه زد و موقعی که دلشو گرفت و خم شد خیلی سریع از موهاش کشیدش و انداختش رو زمین نشست رو کمرش و یه چنگ به موهاش زد.

شوگا_ دیگه نبینم نزدیکش بشی اوکی؟

تسلیم نشد. شوگا که سبک تر بود رو در کسری از ثانیه کشید پایین و رو شکمش نشست و مشت هایی رو به صورتش وارد میکرد.

بعد از یه دعوای تن به تن از هم فاصله گرفتن سوجئون با لبای زخمی و و کبودی زیر چشم تسلیم شده بود.

شوگا_ ببین ... من کل امروز رو به خاطر توی ‌الدنگ باهاش نتونستم حرف بزنم ... اگر الان رفتم  بالا و دیدم باهام قهره ... اونوقت فردا اولین قتلمو انجام میدم!

یه نگاه سر تا پا به سوجئون انداخت و رفت داخل خونه. از این نمیترسید که این حرف رو به سئوجون زده بود برای چی میترسید؟ بالاتر از سیاهی رنگ هست؟

وقتی در رو باز کرد جینا روشو از پنجره که به سمت خیابون بود گرفت و سریع امد سراغش.
با دیدن کبودیای زیر چشمش یه هینی کشید و دستاش و رو دهنش گذاشت.

جینا_ چیکار کردی؟
شوگا_ چیزی نیست عزیزم!

بعدم بی اهمیت به جینا روی کاناپه دراز کشید و ساعدشو گذاشت رو پیشونیش.

سریع رفت سمت فریزر و یه چندتا یخ از قالب در اورد و گذاشت تو کیسه؛ کنار شوگا رو زمین زانو زد.
دست شوگا رو با ملایمت کنار زد کیسه یخ رو داد دستش.

جینا_ نگهش دار زیر چشمت!

یه دستمال کاغذی از روی میز عسلی برداشت و خونی که از زخم گونش میچکه رو پاک کرد.

جینا_ مگه من بهت نگفتم دعوا نکن؟
شوگا_ این یعنی الان منظورت اینه که من زورم بهش نمیرسید؟

بی حرکت ایستاد و عصبی تو چشای آرومش نگاه کرد و بعد چند ثانیه دوباره به کارش ادامه داد.

جینا_ مطمعنم بد تر از این سرش امده!

با شیطنت ادامه داد:

شوگا_ این الان یعنی تو نگرانشی؟
‌ ‌
چشاشو از حرص روی هم بست و دندوناشو بهم فشرد.

جینا_ شوگی! تمومش کن خب؟

خندش گرفت تا حالا جذاب تر از حرص خوردن جینا چیزی ندیده بود.
لبشو گزید پوست طلیف صورتشو نوازش کرد و با شیطنت گفت

شوگا_ تمومش کنم؟

دستشو با عصبانیت پس زد.

شوگا_ با من قهری؟
جینا_ چرا اذیتم میکنی شوگا؟ برای چی دعوا کردی؟ فردا میخوای با همین وضع بری سرکار؟ اصلا میخوام ببینم سوجئون ارزش داره که به خاطرش اینجوری انرژی صرف کردی؟

شوگا_ من فقط میخواستم ازت مراقبت کنم جینا!
جینا_ ممنونم عزیزم ولی میشد فقط از دست سوجئون نجاتم میدادی و باهم میومدیم بالا.

چند ثانیه کوتاه بیصدا به چشماش نگاه کرد.

شوگا_ چشات خیلی خوشکلن تا حالا اینو بهت گفتم؟
جینا_ باشه دیگه ادامه نمیدم!
شوگا_ جدی میگم ... وقتی تو چشات غرق میشم همه چیزو یادم میره. تا حالا اینو بهت گفتم؟

با لبخند به صورتش نگاه کرد و لب زد.

جینا_ آره گفتی!
شوگا_ جدی؟ یادم نمیاد
جینا_ هر روز میگی
شوگا_ خب! شاید کافی نبود!
جینا_ تو خوب میدونی چطوری آرومم کنی یونگی! بهت تبریک میگم ایندفعه هم بردی.

یونگی ... وقتی از زبون جینا شنیده میشه یه حس خاص دیگه‌ایی به شوگا میده ... اسمی که یه عمر ازش متنفر بود با شنیدنش از زبون شیرین جینا یه حس دیگه‌ایی بهش میداد

Intimacy, a reflection of my family Where stories live. Discover now