9. is he in love ?

623 132 79
                                    

بی اراده از لبهاش بیرون اومده بود.
حتی بدون این که به به زبون رسیدن کلمه ی زیبا فکر کنه، درست در لحظه ای که با فاصله ی سه سانتی از صورت پسر قرار داشت، به تحسینش رسیده بود و نمیتونست این تحسین رو بیشتر از این در سینه نگه داره.

تا به امروز چند بار از این کلمه در مقابل دوستش استفاده کرده بود ؟
در فاصله ی بین این که واژه به ذهنش برسه تا این که اون رو به زبون بیاره به تموم این سوال ها فکر میکرد،
به این که تا به امروز چند بار جیمین به چشمهاش زیبا اومده؟
تا به امروز چند بار در ذهنش از اون پسر تعریف کرده بود و چند بار این تحسین به لبهاش نرسیده بود ؟

ارزو داشت که هر بار میتونست اون کلمه رو به زبون بیاره اما حالا که این اتفاق افتاده بود همه چیز ناجور میشد.

از طرفی از عکس العملی که ممکن بود جیمین به این حرف نشون بده هم اطمینانی نداشت. در واقع اصلا بهش فکر نکرده بود.

شاید هم این طور بهتر بود. شاید بهتر بود که بیش از این به هر چیزی فکر نمیکرد اما کابوس از دست دادن یک دوستی بهش مجال این کار رو میداد ؟

هنوز هم یک دستش به دور کمر جیمین و دست دیگه تو پنجه ی دوست داشتنی پسر قفل شده بود اما میتونست قسم بخوره که حتی توانایی حدس زدن هم نداشت. اصلا نمیتونست حدس بزنه که پارک جیمین درست در همین لحظه چه طور در کوچه پس کوچه های ذهنش دنبال راه مناسبی برای یک عکس العمل میگرده !

تهیونگ اصلا میتونست حدس بزنه که حتی جیمین هم با تموم دوست بودنش وقتی این طور به چهره ی جذاب نزدیک ترین ادم زندگیش خیره میشه، گاهی کلمات رو از یاد میبره ؟؟

پسر حالا قطعا نمیدونست که وقتی کمر گُر گرفته ی جیمین، که حتی هنوز دلیل گر گرفتگیش هم مشخص نبود، با انگشتهای کشیده ی دوستش برخورد میکرد میتونست چه خطراتی به همراه داشته باشه.

جیمین از در شوخی وارد شد و گوشه ی لبش به ارومی بالا رفت. پوزخند شیطونش به مرور به خنده تبدیل شد و تهیونگ بالاخره میتونست یک نفس راحت بکشه. وقتی خنده رو روی صورت جیمین دید و وقتی این خنده ادامه پیدا کرد بالاخره میتونست با یک خیال راحت از رفتار جیمین بعد از کارِ بدون فکری که انجام داده بود خودش هم به خنده بیفته.

هر چه بیشتر میخندید گره دستش هم از دور کمر جیمین باز میشد و حالا جیمین هم میتونست یک نفس راحت بکشه.

دستش رو باز کرد و خودش هم به سختی روی همون تخت یک نفره کنار جیمین دراز کشید. جیمین سرش رو روی بازوهاش گذاشت. هر دو به سقف خیره موند.

تنها به سقف بالای سرشون خیره بودن و این بر هردوشون پوشیده بود که پسری ‌که درست باهاش روی یک تخت خوابیدن در همین لحظه تا چه اندازه از به پایان رسیدن یک موقعیت خجالت اور، خوشحاله!

But He Tastes Like Love  ||vminWhere stories live. Discover now