10. u wanna be my roommate ?

579 120 112
                                    

هیورین تنها به جیمین خیره بود. مطمئن نبود که جیمین چیزی رو میدونه یا نه مطمئن هم نبود که میخواد بدونه یا نه اما امکان نداشت که جیمین چیزی رو حس نکرده باشه.

چون هیورین همیشه به همه چیز با دید منطق نگاه میکرد. برای هیورین چنین چیزی معنایی نداشت. ممکن نبود کسی که بهت احساسی داره مدام نزدیک بهت باشه و تو چیزی از اون احساس نفهمی.

- برات مهمه که تهیونگ به کسی احساسی داشته باشه ؟
- چطور ؟
- همین الان پرسیدی. میخوام بدونم برات مهمه یا نه ؟

- خب ما دوستیم ..
هممون. همونطور که برام جالبه لیسا یهو از جکسون خوشش اومده و تو یه ماه شصت تا مهمونی واسش گرفته برام جالبه بدونم تهیونگ از کی خوشش میاد که من نمیدونم !!

- چرا برات جالبه ؟!
- چون دیشب یه مکالمه ی عجیب باهم داشتیم ..

دختر کنجکاو پرسید:
- با تهیونگ ؟
در مورد این که کسی رو دوست داره حرف زد ؟
- ازم پرسید برام مهمه که کسی رو دوست داشته باشه یا نه و منم بهش جواب دادم
- میشه بپرسم بهش چی گفتی؟
- خب حقیقت و ..
بهش گفتم باشد خودش انتخاب کنه که کی میتونه بیشتر از بقیه خوشحالش کنه.

هیورین لبخند زد.
- فکر میکنم این همون دلیلیه که وقتی کسی باهات دوست میشه دیگه تحت هیچ شرایطی نمیتونه ازت جدا شه پارک جیمین.
- منظورت چیه ؟
- تو ادمای اطرافت و ازاد میزاری. برای من .. رز
لیسا  .. ته، هوسوک .. تو ادمی هستی که خط و مرزی نداره. برای ماهایی که تو عمارت های پر از خط قرمز بزرگ شدیم تو حس ازادی داری.
نزدیکی بهت حس ازادی میدی
دوستی باهات خوشحال کننده ست..
ادم چه بخواد چه نخواد یه حسی بهت پیدا میکنه.

- نمیفهمم از چی حرف میزنی هیورین. اگه نمیخوای بهم هر چیزی که از تهیونگ میدونی رو بگی ، کافیه بگی نمیخوام بگم.
- نمیتونم از چیزی بگم چون اگه چیزی باشه که ازش خبر داشته باشم اون فقط بین ما دوتاست.

وقتی سکوت جیمین رو دید خودش پرسید:
- چیه برات عجیبه که چیزی در مورد تهیونگ هست که من میدونم و تو نمیدونی ؟
- نباید عجیب باشه ؟
- خب اره اون همیشه اول با تو مشورت میکرد اما شاید ادمی که تهیونگ ازش خوشش میاد کسی باشه که به تو ربطی نداشته باشه.

جیمین اخم به چهره کشوند. خندید. گیج شده بود. چه طور ممکن بود تهیونگ چنین چیزی رو باهاش در میون نزاشته باشه؟
مهم نبود که هیورین داره از چه کسی حرف میزنه یا چه چیزی. جیمین باید همیشه از همه چیز اطلاع میداشت و حالا این اتفاق نیفتاده بود!

- برای خودت غیر طبیعی نیست که تو میدونی و من نمیدونم ؟؟
- خب تهیونگ از اون وو چیزی نمیدونست. ولی من و تو میدونستیم. اونم باید بیاد و بهت اعتراض کنه ؟

- اما ..
- اره اون نگرانت بود. چون فکر میکنه شاید اون وو کسی باشه که به درسات اسیب میزنه اما وقتی شنید تو نمیخوای باهاش جدی ادامه بدی باهاش کنار اومد.
ما با هم یه بحث جدی داشتیم و احتمال میدم که به همون دلیل این بحث رو با تو هم ادامه داده.
- داری میگی اون ادم براش جدی نیست و به همین دلیل بهم نگفته ؟

But He Tastes Like Love  ||vminWhere stories live. Discover now