𝕻𝖆𝖗𝖙 ➊➒

966 325 1K
                                    

♡♡♡♡♡

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


♡♡♡♡♡

شینگو و هیونی قشنگم😭❤خیلی این پوسترو دوست دارم مرسی FATEME عزیزم😘❤

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

شینگو و هیونی قشنگم😭❤
خیلی این پوسترو دوست دارم مرسی FATEME عزیزم😘❤

♡♡♡♡♡

بعد از دو هفته دوری سلااااااااامممم😍😍
خوبین؟! احوالتون؟! امتحانا خوب بود؟👀


────━━━━━────


پشت سر مرد حرکت می­‌کرد و همزمان حواس بینایی و شنواییش در قوی­ترین حالت ممکن اطراف رو جستجو می­‌کرد. طبیعتا به عنوان لیدر باید جلوتر قدم برمی­‌داشت اما نمی­‌تونست به کسی که پشت سرش راه میره اعتماد کنه. مخصوصا حالا که نیروهای گشت­‌زنی پادشاه تا این قسمت پیشروی کرده بودن.

*اوضاع قصر بهم ریخته... کسایی که توی مهمونی بودن رسما به سه دسته تقسیم شدن: نگران، خنثی و طماع! هنوز دو روز هم نگذشته دارن برای پایین کشیدن پادشاه و نشستن توی جایگاهش برای هم قدرت نمایی می­‌کنن...

با نزدیک شدن به مخفیگاه شماره­‌ی یک آروم­تر و محتاطانه­تر قدم برداشت. و بکهیون پشت سرش حتی آهسته­‌تر حرکت کرد. دستی به پوشش صورتش کشید تا از وجودش مطمئن شه. صداش زمزمه­‌وار و خفه به گوش­‌های وموولف جلویی رسید:
+چرا حالش بد شد؟!

دلیل حال بد کای رو می­‌تونست حدس بزنه، احتمالا به خاطر هیت سهون بدنش واکنش نشون داده بود ولی در حال حاضر فقط می­‌خواست بفهمه محافظ­‌های گروه تا چه حد اطلاعات دارن! چشم­‌های متعجب شیومین سمتش برگشت و قدم­‌هاش متوقف شد:
*داری طوری وانمود می­‌کنی که نمی­‌دونی جریان چیه؟ همه فکر می­‌کنن مسمومیته اما خودت بهتر می­‌دونی که نیست...

𝐑𝐨𝐲𝐚𝐥 𝐃𝐢𝐚𝐦𝐨𝐧𝐝Where stories live. Discover now