𝙿 2

1.8K 80 1
                                    

جیمین : بله...

یونگی : بغلم کننن

جیمین : نمیشه تو بزرگ شدی مرد

یونگی : مامانننننننن!

جیمین : داد نزن الان بغلت میکنم

یونگی زوق کرد و جیمین بغلش کرد.....

سونگ : من دیگه میرم...

جیمین : مراقب خودت باشه خاله

سونگ یه باشه ای گفت و به شکل گربه در اومد و رفت بیرون

یونگی بغل جیمین خوابش برد و جیمین یونگی رو برد تو رخت خوابش

جیمین پیشونیش رو بوسید و رفت سراغ اتاق ته...

ته بیدار بود و داشت با یه گولوه توپ بازی میکرد

جیمین در میزنه : تق تق ته ته بیداری؟

ته : میو

جیمین : میای غذا؟

ته : میو

جیمین : چرا؟؟؟

ته : میووو میوووو

جیمین تعجب کرد : چرا زدنت؟؟

ته با بغض : م.... میووو

جیمین میاد داخل و ته رو تو حالت گربه میبینه و بغلش میکنه : دیگه اونجا نرو!

ته : میو

جیمین : من میرم تو هم لباست رو بپوش بیا بیرون

ته : میو
جیمین از اتاق میره بیرون

ته به حالت انسانش برمیگرده...

ته بعد پوشیدن لباساش میاد بیرون و میره به سمت اتاق لیسا و روزی

ته : لیلی روزا بیدارید؟

لیسا با صدای خوابالو : اله داداشی....
ته میاد داخل و صبخیر میگه : لیلی روزا رو بیدار کن بریم صبحونه
لیسا : چشم داداشی

و بلند میشه میره سمت تخت رزی : رزی بیدار شوو رزی بیدار شوووو

رزی کمی تکون میخوره و با چشمای بسته میگه : خوابم میاد لیساااا

ته : رزی بیدار شو دفعه اخرت باشه نصف شب اون جنی احمق میارتت خونه

رزی : دیشب خونشون بودم و خوابیدم

ته : تو غلط میکنی ( عصبی )

رزی از خواب پرید : ت...تهیونگ.... چی... چیشد....

ته سریع از اتاق میره بیرون

رزی از جاش بلند شد و رفت تا لباساش رو بپوشه....

لیسا : روزا کجا میلی؟؟ { لیسا هنوز بچه گونه حرف میزنه }

رزی : میرم پیش جنی ببینم با ته چیکار کرده...

تهیونگ

میاد تو اشپز خونه و کنار جیمین میشنه : هیونگ....

جیمین : جانم ته

ღღღღღღღღღღღღღღ

سلام جیگرامممممم ببخشید کمه دفعه بعدی زیاد مینویسم ❥♥︎❥

ووت و نظر یادتون نره ฅ^•ﻌ•^ฅ

( ˘ ³˘)♥︎ عاشقتونم....

𝐼 𝐿𝑜𝑣𝑒 𝑦𝑜𝑢 ❤️▼・ᴥ・▼

𝕞𝕪 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕖𝕝 𝔹𝕦𝕟𝕟𝕪 ❤♨️🔞Where stories live. Discover now