جیمین : بله...
یونگی : بغلم کننن
جیمین : نمیشه تو بزرگ شدی مرد
یونگی : مامانننننننن!
جیمین : داد نزن الان بغلت میکنم
یونگی زوق کرد و جیمین بغلش کرد.....
سونگ : من دیگه میرم...
جیمین : مراقب خودت باشه خاله
سونگ یه باشه ای گفت و به شکل گربه در اومد و رفت بیرون
یونگی بغل جیمین خوابش برد و جیمین یونگی رو برد تو رخت خوابش
جیمین پیشونیش رو بوسید و رفت سراغ اتاق ته...
ته بیدار بود و داشت با یه گولوه توپ بازی میکرد
جیمین در میزنه : تق تق ته ته بیداری؟
ته : میو
جیمین : میای غذا؟
ته : میو
جیمین : چرا؟؟؟
ته : میووو میوووو
جیمین تعجب کرد : چرا زدنت؟؟
ته با بغض : م.... میووو
جیمین میاد داخل و ته رو تو حالت گربه میبینه و بغلش میکنه : دیگه اونجا نرو!
ته : میو
جیمین : من میرم تو هم لباست رو بپوش بیا بیرون
ته : میو
جیمین از اتاق میره بیرونته به حالت انسانش برمیگرده...
ته بعد پوشیدن لباساش میاد بیرون و میره به سمت اتاق لیسا و روزی
ته : لیلی روزا بیدارید؟
لیسا با صدای خوابالو : اله داداشی....
ته میاد داخل و صبخیر میگه : لیلی روزا رو بیدار کن بریم صبحونه
لیسا : چشم داداشیو بلند میشه میره سمت تخت رزی : رزی بیدار شوو رزی بیدار شوووو
رزی کمی تکون میخوره و با چشمای بسته میگه : خوابم میاد لیساااا
ته : رزی بیدار شو دفعه اخرت باشه نصف شب اون جنی احمق میارتت خونه
رزی : دیشب خونشون بودم و خوابیدم
ته : تو غلط میکنی ( عصبی )
رزی از خواب پرید : ت...تهیونگ.... چی... چیشد....
ته سریع از اتاق میره بیرون
رزی از جاش بلند شد و رفت تا لباساش رو بپوشه....
لیسا : روزا کجا میلی؟؟ { لیسا هنوز بچه گونه حرف میزنه }
رزی : میرم پیش جنی ببینم با ته چیکار کرده...
تهیونگ
میاد تو اشپز خونه و کنار جیمین میشنه : هیونگ....
جیمین : جانم ته
ღღღღღღღღღღღღღღ
سلام جیگرامممممم ببخشید کمه دفعه بعدی زیاد مینویسم ❥♥︎❥
ووت و نظر یادتون نره ฅ^•ﻌ•^ฅ
( ˘ ³˘)♥︎ عاشقتونم....
𝐼 𝐿𝑜𝑣𝑒 𝑦𝑜𝑢 ❤️▼・ᴥ・▼
YOU ARE READING
𝕞𝕪 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕖𝕝 𝔹𝕦𝕟𝕟𝕪 ❤♨️🔞
Werewolfکاپل ها : یونمین - کوکوی - نامجین خلاصه : جیمین هر چند وقت یک بار به دیدن یونگی و خواهر برادرش میاد پیشش شون ولی چرا یه هیرپرید خرگوش با چند تا هیرپرید گربه انقدر صمیمین؟؟ 𒁂𖧷𒁂𖧷𒁂𖧷𒁂𖧷𒁂𖧷𒁂𖧷%%% یونمین ... یونگی : که با یه بچه سکس میکنی ها؟...