𝙿 8

974 45 19
                                    

ته اروم نزدیک کوک میشه : لطفا نرو بیرون....( یکم با لحن ترسناک گفت )

کوک : چ...چرا....ته؟؟

ته : دیگه....

کوک دست ته رو میگیره و به سمت خودش میکشه... الان ته روی رون های کوک نشسته بود کوک سرش رو جلو میبره سرش رو تو گردن ته قایم میکنه : ته دیگه فراموشش کن بیبی

ته : نوموخام...

کوک سرش رو از تو گردن ته بیرون میاره و اروم لباش رو روی لبایی ته میزاره...خیلی اروم میمکه شون و ته هم شروع به همکاری کرد که حواسش نبود و ناله بلندی کرد کوک از فرصت استفاده کرد و زبون شو وارد دهن ته کرد...

ته دستاش رو دور گردن کوک حلقه کرد و بیشتر کوک رو بوسید... چند دقیقه بعد ازش حس تنگ نفس از هم جدا شدن...هر دو نفس نفس میزدن... اولین بوسه شون بود خیلی هم خشن....

کوک، ته رو تو بغلش گرفت و گفت : ته ته من دیگه ولش کن

ته : چون تو میگی باشه...

کوک خنده ارومی کرد و ته رو تخت گذاشت و روش خم زد...بوسه ای ارومی از لبش گرفت و اروم مکید شون...

جیمین

سنگام رو با جنی کندم و حالا باید برم خونه...
رفتم پشت در اتاق ته و در زدم... تق تق : کوک باید بریم پاشو

کوک با حرص از ته جدا میشه و میگه : باششش

و میره لباس هاش رو میپوشه و بعد از بوسیدن پیشونی ته از اتاق میره بیرون و چشم هاش چهار تا میشه : ن...نام....نامجون؟؟؟

نامجون : مگه روح دیدی....خب دیگه بریم بابا منتظر مونه...

کوک و جیمین هومی کردن و با نامجون رفتن بیرون و به سمت خونه شون حرکت کردن...کوک برو به جیمین میکنه و میگه : چیشد نامجون اومده معمولا نمیومد دنبال مون....همش پیشه جین بود...

جیمین : از من سوال نپرسسسس عههههه من از کجا بدونمممممم

کوک : چته جمن شی؟؟

جیمین با حرص : هیچیییییی

دلیل عصبانیت جیمین : دور شدن از یونگی...

جیهوپ ( بلخره اومدددددد )

رفتم به سمت خونه مون....دیدم کل دهکده نابود شده...رفتم تا دنبال بابا و مامان و جنی و جین بگردم...

توضیح : جیهوپ تو یه تیم اکتشافه برای دو ماه تو سفر بودن برای اکتشاف برای همین از نابودی دهکده هیچی نمیدونست

به خونه عمو یام یام رسیدم و در زدم....مامانم اومد درو باز کرد...اجازه حرف زدن بهم نداد و منو بغل کرد و فشار داد :... مامان....خفه...شدم....منم دلم برات تنگ شده....

جونجو : خوشحالم که سالمی عزیزم...

جیهوپ : منم.... مامان بقیه کجان؟!

𝕞𝕪 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕖𝕝 𝔹𝕦𝕟𝕟𝕪 ❤♨️🔞Kde žijí příběhy. Začni objevovat