𝙿 3

1.5K 74 5
                                    

جیمین : جانم ته

ته : میشه خرگوش شی

جیمین : چرا؟؟

ته : میخوام بغلت کنم....

جیمین : اول صبحونه بخوریم بعد...

ته : باشه هیونگ....

جیمین غذا رو میزاره و لیسا و ته شروع میکنن به خوردن....

جیمین دیدم که رزی داره از خونه میره بیرون : رزی کجا؟؟ بیا غذا....

رزی : مرسی هیونگ نمیخوام میرم کار دارم....

جیمین باشه ای گفت و رفت پیش بقیه...

یونگی

از خواب بیدار شدم و رفتم بیرون دیدم که جیمین و ته و لیسا دارن صبحونه میخورن

یونگی : سلام

جیمین، ته، لیسا : صبخیر

ته غذا شو تموم کرد و رفت تو اتاق...

جیمین : یونگی بیا صبحونه بخور من میرم پیش ته...

یونگی : بش

جیمین در اتاق ته رو زدم و رفتم داخل ... ته با چشمای ناز گفت : هیونگ لطفا....

جیمین باشه ای گفت و به یه خرگوش سفید گوگولی تبدیل شد...

ته پرید سمت جیمین و بغلش کرد : مرسی هیونگ....
ته رفت تو رخت خواب و جیمین رو بغل کرد و خوابید....

دو ساعت بعد....

یونگی میره داخل اتاق ته و میبینه که......

فلش بک....

جیمین : .....

ته : یعنی درش بیارم؟

جیمین سری به نشونه اره تکون میده....

ته : اوکی

ته لباساش رو در میاره و میره دوباره خرگوش کوچولوی سفید رو بغل کرد و خوابش برد

بعد چند دقیقه جیمین به حالت انسان در میاد
( وقتی هیرپرید ها به حالت انسان در میان لباس ندارن ) 

پایان فلش بک....

یونگی وقتی میبینه جیمین و ته لخت رو تختن عصبی از اتاق میره بیرون...

بعد چند دقیقه جیمین بیدار میشه و میره تا لباساش رو بپوشه...

ته با حس نبودن جیمین بیدار میشه : جیمین هیونگ....

جیمین لباساش رو میپوشه : جانم ته؟ خوب خوابیدی؟

ته چشماش چهار تا شد : هیونگ کجا میری؟؟

جیمین : دیگه باید برم خاله سونگ الاناس که بیاد....

ته : میشه فردا هم بیای؟؟

جیمین : چشم میام...

ته از خوشحالی پرید تو بغل جیمین : مرسی هیونگ...

𝕞𝕪 𝕝𝕚𝕥𝕥𝕖𝕝 𝔹𝕦𝕟𝕟𝕪 ❤♨️🔞Where stories live. Discover now