Part Eight: Electric Car

270 111 69
                                    

سلام به همه دوستای گل و عزیز خودم.

قبل از اینکه این قسمت رو بخونید، لازم دونستم چند تا نکته رو بگم:

اول اینکه، این قسمت یکم اواخرش، +18 است. اگر با من و نوشته هام آشنا باشید، میدونید که خیلی باز نمینویسم چون میدونم مخاطبها شاید کمتر از سن قانونی باشن و مطمئنا اون قسمتها رو رد نمیکنن. پس سعی میکنم سربسته بگم. ولی با این حال، رعایت کنید لطفا.

دوم اینکه، متاورلدی که من نوشتم، کمی جنبه تخیلی هم داره. تو متاورلد هر فرد با چهره واقعی خودش هست و هیچ آواتاری وجود نداره. همه چیز مثل یه دنیای واقعیه. پس لطفا گیج نشید.

سوم اینکه، نمیخوام بی برنامه باشم ولی به شدت این مدت از همه طرف فشار رو بود و تا بخوام زندگیم رو هندل کنم، مثل چی خسته میشدم و دستم به نوشتن نمیرفت. من همیشه آخر شبها مینویسم و شبها به قدری خسته بودم این مدت که به تختم نرسیده خوابم میبرد. لطفا کمی باهام صبور باشید. بگذریم که وسواس گرفتم و حس میکنم حس نوشته هام مثل قبل نیست و این هم عصبیم میکنه.

چهارم اینکه، اگر چوآیدل رو نصب ندارید، نصب کنید و توی رایگیری شرکت کنید. بخاطر پسرا و اکسو!

پنجم اینکه، این قسمت 4000 کلمه شد پس نگید کم بود که میرم تو افق خودم رو محو میکنم.

دیگه بریم بخونیمش.

---------------------------------------------------------------------

حدود نیم ساعتی میشد که سهون بعد از یکساعت غر زدن جلوی در اتاقش، و پرسیدن راجب ظواهر طرف مقابل و نوع بوسه ش، از خونه اش رفته بود. البته بکهیون جواب هیچ کدوم از سوالات رو نداده بود و سهون با کوبیدن در، از خونه ش رفته بود. کمتر از دو دقیقه، بکهیون با شنیدن صدای پیام گوشیش، دستش رو سمت دراور کنار تخت دراز کرد و گوشیش رو برداشت. اون پسربچه لوس بهش پیام زده بود:«هیونگ با اینکه خیلی دوستت دارم و کراش اولم بودی و خیلی سوئیتی ولی اینکارت خیلی گهی بود. امیدوارم اون پسر توی خوابت رو دیگه نبینی چون تاثیرات بدی روت گذاشته».

بکهیون خندید و گوشیش رو به جای قبلی برگردوند. به سقف اتاق خیره شده بود و سعی داشت ذهنش رو مرتب کنه. کاری که این اواخر براش از هر چیزی سخت تر شده بود. تمام پوشه های ذهنش پاک شده بودن و فقط یه پوشه بود که بهش چشمک میزد «پارک چانیول».

بعد از گذشت نیم ساعت، دید به هیچ عنوان نمیتونه از فکر اون دراز بدقواره بدشکل که اسمش پارک چانیول بود، دربیاد. با اکراه از روی تخت خوابش بلند شد و در اتاقش رو باز کرد و سمت اتاق مخفیش رفت. تمام مراحل احراز هویت رو از اول انجام داد و وقتی هویتش تایید شد،گفت:"ابیگیل، از مدیر کینگ کندی چه خبر؟"

دستیار هوشمند با شنیدن صداش گفت:"تو دنیای متاورلد خودش داره چرخ میزنه."

بکهیون با پوزخند گفت:"واقعا؟ تنهاست؟"

MetaVerse (Completed)Onde histórias criam vida. Descubra agora