Part 12: Do YOU CaRe about me?

277 113 187
                                    

نویسنده: قبل خوندن این قسمت باید بگم که حوادثی که توی قسمت قبل بود، و کلا قسمت قبل، مربوط به روزی بود که چانیول و بکهیون تو متاورلد با هم بودن. و همه برای قبل قسمتی بود که بکهیون تو اداره پلیس پیش سهون رفته. این قسمت هم از اول همون روزه. یعنی دوشنبه! پس لطفا گیج نشید.

کای نمیتونست بیشتر از این صبر کنه. چانیول این دو روز جواب تلفنش رو نداده بود و کلافه ش کرده بود. حتی پیامهاش رو هم سین نزده بود. اگر خودش نمیتونست کاری بکنه، بهتر نبود که بره سراغ پلیس؟

البته همه رو شاید میتونست گول بزنه، ولی خودش رو که نه! اون میدونست اگر بره اونجا، یه جواب نه گنده بهش میگن ولی خب، بهونه خوبی بود برای رفتن و دیدن سهون.

بعد از پوشیدن کت و شلوارش، سوئیچش رو برداشت و از خونه بیرون رفت. دکمه آسانسور رو زد و تو ذهنش حرفهایی که میخواست بزنه رو زیر و رو کرد. اگر میتونست سهون رو قانع کنه، پس بیشتر میتونست اون رو ببینه. البته کای در همه شرایط میتونست سهون رو ببینه مشروط بر اینکه اون جذاب عوضی دست از کار یا هیونگش میکشید که دو روز قبل رو پیشش مونده بود.

پوف کلافه ای کشید و با باز شدن در آسانسور، داخلش شد و دکمه P4 رو زد. از طبقه خودش تا پارکینگ، حدود 20 طبقه میشد. نمیدونست باید چی بگه و دلتنگیش رو چطوری نشونش بده. گوشیش رو از تو جیب شلوارش درآورد و بازش کرد و آخرین پیامش رو به سهون نگاه کرد «نمیتونم باهات بیام بیرون. پیش هیونگمم». همیشه همین بود. کای همیشه حس اضافه بودن داشت و این براش غیرقابل تحمل بود.

وقتی دو روز پیش، با سهون توی رستوران بودن و میخواستن غذا سفارش بدن، سهون بعد از یه زنگ و یه پیام، سریع از جاش بلند شد و گفت:"میرم پیش هیونگم. بعدا باهم صحبت میکنیم."

به پارکینگ که رسید، سمت ماشینش رفت و بعد از سوار شدن، تو دلش گفت:"کاش تو هم همونقدری که دل من برات تنگ بود، دلت برام تنگ میشد عوضی."

و ماشین رو روشن کرد و سمت اداره پلیس سایبری حرکت کرد. تمام طول مسیر به جملاتی که میخواست بگه فکر کرد و وقتی رسید، نفس عمیقی کشید و از ماشین پیاده شد. باد خنک صبحگاهی کمی موهاش رو بهم ریخت ولی بی اهمیت سمت پله های رو به روش رفت و ازشون دو تا یکی بالا رفت. سرباز با دیدنش، مضطرب تعظیم کرد و کای خیلی تند کمی سرش رو تکون داد و رفت.

با رسیدن به بخش مدنظرش، یکی از افراد سمتش اومد و گفت:"مشکلی پیش اومده آقای کیم؟"

کای با لحن خشکی گفت:"بله. اگر مشکلی پیش نمیومد اینجا نمیومدم."

مرد با دست بهش اشاره کرد که بشینه و گفت:"فرم شکایت رو که میدونید چطوری باید پر کنید. لطفا همه چیز رو بنویسید."

کای کلافه بهش نگاه کرد و برگه رو از روی میز برداشت و جلوش گذاشت. از جیب داخلی کتش، خودکار مخصوصش رو درآورد و شروع کرد به نوشتن. وقتی کارش تموم شد، خودکار رو مجددا به جیب کتش برگردوند و برگه رو دست افسر داد و کمتر از 5 دقیقه، وقتی افسر حرفی که میدونست رو بهش زد، خشک نگاهش کرد:"آقای کیم، ما نمیتونیم برای این مسئله، پرونده تشکیل بدیم."

MetaVerse (Completed)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant