part4

37 8 0
                                    

زندگی پر از سیاهیه و اما هوسوک یاد گرفته بود که از سیاهی نقاشی خلق کنه. نقاشی که از زندگی میکشید تمام سیاهی را کنار میزد و رنگ حیات هدیه میکرد. با صدای گوشیش از جلوی بوم نقاشی بلند شد تا جواب تلفنش را بده.
با دیدن مخاطب روی صفحه گوشیش لبخندی پر از ذوق زد

+هی جیمین

-سلام .هوسوک وقت داری؟؟

+واسه چی؟؟

-می خواستم با جین امشب بروم بیرون خوش بگذرونیم، بسه هرچی کار کردیم. میای؟؟

+چی بگم. دارم نقاشی میکشم

جیمین جوری تصور کرد که هیچی از حرف هوسوک را نشنیده

-وسایلات را جمع کن و منتظرم باش تا بیام دنبالت
هوسوک با اینکه از جیمین بزرگنر بود ولی هیچ وقت نمی تونست روی حرف جیمین حرف بزنه .بعد از قطع شدن تلفن آهی از سر خوشحالی کشید و بابت اینکه جیمین را توی دنیای خالیش داره از خدا متشکر بود.
بومش را می خواست بپوشونه که به چهره آدمی که روی بوم نقاشی کرده بود نگاه کرد اما چیزی که کشیده بود صورتش سفید بود چهره ای نداشت در واقع اولین بار بود که نقاشیش چهره نداشت و هنوز تصمیم نگرفته بود چهره چه کسی را نقاشی کنه. روی بوم را با پارچه سفید پوشوند و به سمت کمد لباس هاش رفت. کت جین آبی روشنش و شلوار جین ابی تیره اش را برداشت تا بپوشه. لباس هاش را پوشید و تنها چیزی که کم داشت یه عطر خوش بو بود. جلوی آینه قدی ایستاد و موهای قهوه ای رنگش را مرتب کرد و در همون لحظه صدا زنگ هوسوک را به سمت در کشوند . با باز شدن در چهره جیمین ظاهر شد.
جیمین با حالتی که تعظیم میکرد

+بریم اقای جانگ

هوسوک نیشخندی زد

-بله

جین ، جیمین و هوسوک همبازی های بچگی هم بودند و همیشه هر سه نفرشون با هم در همه جا ظاهر می شدند.
به شهر بازی رسیدند . جیمین اولین کاری که کرد سه تا بلیط برای چرخ و فلک غول پیکر گرفت . جین هم طبق معمول رفت خوراکی بگیره تا وقتی نشستند در چرخ و فلک بخورند. هوسوک هم به مردم نگاه میکرد ، از بچگی دوست داشت بشینه و گذر مردم را نگاه کنه و این کار براش لذت بخش بود چون همه الهامات نقاشی هاش را از مردم می گرفت.

+اهای هوسوک بیا کمک

با صدای جین ، هوسوک سمت جین برگشت تا بهش در حمل خوراکی ها کمک کنه. جیمین سمتشون آمد

+خب بچه ها بیاین بریم سوار شیم

هر سه به سمت چرخ و فلک غول پیکر رفتند و در یکی از کابین ها نشستند . در کابین هر سه از خاطرات دوستی هاشون در گذشته می گفتند. جیمین از تولد جین می گفت در حین صحب هاش خودش را کنترل می کرد که نخنده

+وای تولد ده سالگی جین یادتونه ، وقتی داشت به سمت کیک تولدش واسه خاموش کردن شمع ها می آمد پاش به یکی از جعبه های کادو گیر کرد و با سر رفت داخل کیک و ما و همه مهمون ها اون سال کیک با طعم صورت جین خوردییم

هوسوک و جیمین از خنده روده بر شده بودند و جین عصبابی به جیمین زد

-هزار بار گفتم قضیه اون تولد لعنتی را برای کسی تعریف نکن

+خب حالا توهم

بعد از پیاده شدن از چرخ و فلک هر سه برای خوردن شام روانه شدند. جین مثل همیشه پیشنهاد مرغ سوخاری را داد اون سه نفر هر وقت می خواستند یکدیگر را مهمان کنند اولین چیزی که توی منوشون بود مرغ سوخاری بود. جیمین هم یکی از علایق دیگه اش سوجو بود که با مرغ سوخاری یک ترکیب عالی بود.
این شام با یک مکان دنج برای نشستن و صرف شام کامل می شد که یه کافه زیبا بود به نام کافه روف تاپ .
دور یکی از میز های کنار بام نشست از اونجا می شد شهر را زیر پاهات حس کرد و این یه صحنه زیبا برای کامل کردن یه روز عالی برای هوسوک، جیمین ، جین در کنار هم بود.
هر سه نفر به تنها چیزی که فکر نمی کردند بودند با کسی دیگر به جز خوشون بود چون زندگی آنها به اندازه کافی خوب بود ولی جین یک نفر را داشت به غیر از دوستان خودش.
بعد از صرف شام و خوردن سوجو دیگه وقت رفتن به خانه ها بود . جیمین اول هوسوک و بعد هم جین را رسوند خانه هایشان و در آخر مقصدش خانه خودشون بود.



 جیمین اول هوسوک و بعد هم جین را رسوند خانه هایشان و در آخر مقصدش خانه خودشون بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نمای کافه

Just youWhere stories live. Discover now